تقدیم با عشق

 

   فـرصَتـی نَبـود بـَرای گفتـه هایــَم وَ رویشـی سَـــبز بـَـرای نـوشـته هایــَم 
تـا اَز احسـاس پـاک آبیـَم بـَرایـَت بگویــَم...   اَگـر اَنـدک زَمــانی چشــمانـَم بـه خـاطـراتـَت نشـست   آهستـه بـخوان، آرام نـوشتــَم                      بـا دل بـخوان، با دل نـوشتـَم                                             دوســــــــــــــــــــــــتت دارَم     خدای مَن...       در عجبم از کار خدا . . ...تـــو را آفریده و انتظارِ یکتا پرستی دارد از مَن . . .  مرا ببوس       ببــــــوس مـــرا....بے خیــآل فــرشتـــ ه هــآی روے شــانــ ه هــایمــانآنهــا حســودنــد   عطر تنت ...         تمـآم تـَـنَــــم بــوے عطــر تـــو را مـي دَهَــد مـي تــَرسَــم، همـه بفهمَــند ســاعتــ هـ ـا در آغــوشَتــ مـــآنـده ام....     """"""""""""""""""  دوستت دارم     """""""""""""""""""   به گلهای یاس که نگاه میکنی انگاری دارن فکر می کننن... یه تفکر سپید...یه سکوت پربار دارن... خیلی نازک هستن...ظریف و کوچیک... اما وقتی میخای از شاخه جداشون کنی، عطرشونو از هیچکس دریغ ندارن... حتی توی خونه های قدیمی و کاه گلی هم باز میشن.. خیلی بی ادعا و کم توقع و در عین حال خیلی بزرگ و زیبا هستن... درست "مثل تو"..........   از "تو" و "به یاد تو" می نویس¤¤¤¤ عاطفه  جون  ¤¤¤¤         قلب ِ من موقع اهدا به تـــو ایراد نداشت...   تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او کــه هرگز نتوان یافت همانندش را منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غــــزل و عاطفــــه و روح هنرمندش را از رقیبان کمین کرده عقب می ماند هر که تبلیغ کند خوبـی ِ دلبندش را مثــــل آن خــواب بعید است ببیند دیگر هر که تعریف کند خواب خوشایندش را ... مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد مادرم تاب ندارد غــــم فــــــرزندش را عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو بـــه تــــو اصرار نکرده است فـــرآیندش را قلب ِ من موقع اهدا به تـــو ایراد نداشت مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید بفرستند رفیقـــان بــه تو این بندش را : »منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر لای موهای تو گــم کرد خداوندش را «           درک نمیکنی منو...     فراق از همه دشوارتر است...    دلم از نرگس بیمار تو بیمار تر است... چاره کن درد کسی کز همه بیچاره تر است عقل پرسید که دشوار تر از مردن چیست؟! عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است...  دلم... بی قرار ترینم................................................ تموم شد...۴سال درکنارت بودن...۴سال از بهترین سال های نفس کشیدنم تموم شد... ومن موندم با یه دنیا ترس ... ترس کم آوردنت...ترس بی تو موندن...ترس کمتر داشتنت...ترس از دست دادنت ترس از هوای بدون نفس های تو...................................... امشب قلبم خیلی درد میکنه...چشمام پره اما نمیریزه...انگار منتظر یه تلنگره...  حرف آخر: من... یاس دلم... عاشقم بر تو............به تقدس چشمات قسم.   در بازوان ِ گرم ِ تو من زنده می شوم...     انگار سال هاست که در من تنیده ای انگار جای قلب ، تو در من تپیده ای انگار کودکانه ترین خنده ی مرا با چشم های تیله ای ات سر کشیده ای با بوسه های شیشه ای ات از تمام ِ من لی لی کنان به خانه ی قلبم پریده ای... در این حریم ِ امن بمان و خدای باش...هرگز چنین خدا شدنی را ندیده ای ... لبخند ِ چشم های تو پیغمبر ِ من است با وحی ِ دست هات مرا آفریده ای...از آسمان ِ چشم ِ تو خورشید می چکد انگار آرزوی مرا خواب دیده ای ...... شهزاده می شوی و می آیی و می بَری همراه خود مرا دَم ِ صبح ِ سپیده ای... در بازوان ِ گرم ِ تو ، من زنده می شوم - این قلعه های امن که بر من کشیده ای- ... ... پیغمبری ... خدای منی ... شاهزاده ای ...حتی به جای قلب ، تو در من تپیده ای ...     د ل م . . .     دلم گرفته...پس کی میخای جوجه ات رو دریابی؟سردمه ها!...نمیخای بغلم کنی؟ دارم یخ میزنم کم کم به آغوشت برم گردون . . .     عشق من شب یلدات مبارک...     حرف آخر:        وقتی تو در کنارم نیستی یلدا چه معنی می دهد؟! جز تکرار شب های طولانی بی تو بودن..!   العشق . . .   بر کنج لبت نوشته یحیی و یمیت من مات من العشق فقد مات شهید ... فقط تو ...     بی تو . . . نه بوی خاک نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسکینم . . . چرا صدایم کردی ؟ چرا . . . ؟   همیشه عاشق تنهاست!     چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی!چقدر هم تنهاخیال می کنمدچار آن رگ پنهان رنگ ها هستیدچار یعنیعاشقو فکر کن که چه تنهاستاگر که ماهی کوچک، دچارآبی دریای بیکران باشدچه فکر نازک غمناکیو غم تبسم پوشیده نگاه گیاه استو غم اشاره ی محوی به رد وحدت اشیاستخوشا به حال گیاهان که عاشق نورندو دست منبسط نور روی شانه آنهاستنه! وصل ممکن نیست،همیشه فاصله ای هستاگر چه منحنی آب بالش خوبی استبرای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،همیشه فاصله ای هستدچار باید بودو گرنه زمزمه حیات میان دو حرف حرام خواهد شدو عشقسفر به روشنی اهتزار خلوت اشیاستو عشقصدای فاصله هاستصدای فاصله هایی که غرق ابهامند؟نهصدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزندو با شنیدن یک هیچ می شوند کدرهمیشه عاشق تنهاست                                   و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست...       دل دریایی ...         تو باید غرق شی در من بفهمی کی دلش دریاس!         حس پرواز . . .          به یاد من باش...       ماه سیری چند!     کِی به پایت می شود افتاد ... از این بیش تر ترس دارم عاشقانت ... مست و مجنون تر شوند روبری خانه ات بگذار ... پرچین بیش تر ماه سیری چند! هر شب با وجودت ... ای پری موج دریا می رود بالا و پایین ... بیش تر وصفِ آسانی ست ... هر چه خنده هایت کم شوند شهر پیدا می کند شبگرد غمگین ... بیش تر آن بهاری که نسیمت را ندارد بهتر است هر شب عیدش ببارد برف سنگین ... بیش تر خواب دیدم ... نیستی ... تعبیر آمد ... می رسی هر چه من دیوانه بودم ... ابن سیرین بیش تر حرف آخر: به جای خالیت عادت نمیکند... این دل دیوانه!     بی تو تنهاترینم...           به بوسه هایت محتاجم     مرا ببوس،،، نه یک بار... که هزار بار............ بگذار آوازه ی عشق بازیمان چنان در شهر بپیچد، که روسیاه شوند آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!       خلوت     شبها که چشم مست تو پرناز می شودیعنی گره زکار دلم باز می شود ساز غم کلام تو شیوا و دلپذیردر خلوت شبانه من ساز می شود با قصه های روشن باران طلوع صبحدر من سرود عشق تو آغاز می شود نقش نگاه گرم تو در ذهن سرد منکم کم بدل به صورت یک راز می شود یک روز یا دو روز ندانم تمام عمردل با غم فراق تو دمساز می شود با مرغکان عاشق و گنجشککان کویبر بام و بر درخت هماواز می شود وقتی روی زپیشم و تنها شود دلمآنوقت پای غم به دلم باز می شود ...     آواره ی توام .....     دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟ دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟  تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌ ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟  مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟  مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟  خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟  شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌ گریه کن پس شانه‌ی مردانه می‌خواهی چه کار؟          این بار عمود خواهی تاخت ...   صحرا عمود ایستاده و بی قراری می کند و اسبانی که شیهه می کشند. رکاب های خونین، خالی مانده است و شمشیرهای افتاده ای که چکّه چکّه، خاک را گِل کرده اند. اینک این آخرین مرد، پا در رکاب می کند. لب های سوخته، آخرین جرعه ی عطش را می نوشند. چشمی به مهر، به سمتِ خیمه هایی که خواهند سوخت و نگاهی به خشم و ترحّم، سوی دژخیمانی که صحرا از بی شماریشان سیاه شده است و خاطره ی عزیزانی که پیش چشمانش تکه تکه شدند. دیگر راهِ درازی نیست. کاروانِ کوچک به مقصد رسیده است....       یا مهدی ...         شب های انتخاب کوتاهند . . .       بسم رب الحسین(علیه السلام)   خوب نگاهش کن...   حیف که هنوز مردّدی، معصومی در بیابان تنهاست ...   ساعت را نگاه کن... شب­ های انتخاب کوتاه­ اند.   وقت شک تا دم صبح است.   حضرتش یار دو دل نمی­ خواهد ....   ادامه مطلب         دلم می خواهد ...       دلم می خواهد نامت را صدا کنم یک طور دیگر جوری که هیچ کس صدایت نکرده باشد یک طور که هیچ کس را صدا نکرده باشم دلم می خواهد نامت را صدا کنم یک طور که دلت قرص شود که من هستم... یک طور که دلم قرص شود که با بودن من ، تو هم هستی....         عاطفه  من... دوست دارم...     تو را دوست می دارم... قبل از باران بعد از باران قبل از آشتی بعد از قهر تو را برای همیشه دوست خواهم داشت تو تا ابد در من تداوم خواهی داشت تو تنها تکراری هستی که تکرار نخواهی شد تو را دوست دارم قبل از هر سلام بعد از هر خداحافظی نا تمامم...         برای چشمان هزار رنگ . . .     در نگاهت خواهش عاشق شدن خوابیده است آبروی برگ و یاس و یاسمن خوابیده است بر وسیع مهربان جلگه چشمان تو رنگ سبز سیر همرنگ چمن خوابیده است در کلام کولی هر جایی چشمان تو یک قبیله درد دل یک ده سخن خوابیده است شهوت شعر از نگاهت شعله ور ، گویا در آن دختر شوخ غزل بی پیرهن خوابیده است روی دوش خوش تراشت ای بت زیبای من تیشه ویرانی تندیس من خوابیده است     کلبه خیلی دوره ...     هدی! بودن و نبودنت توی این دنیا کنارم میدونی شبیه چیه؟.... وقتی فکر می کنم در عین داشتنت ندارمت .... انگار یکی دستشو میذاره رو گلوم و فشار میده طوری که نه میمیرم و نه میتونم درست نفس بکشم. منم دلم کلبه مون رو میخاد...واقعی. بریم توش  و برای یه مدت نامعلوم از همه دنیا دور باشیم. دنیا همه رویاهامونو داره خراب می کنه.انگار زندگی شبیه یه رودخونه باسرعت و در یه جریان داره میره و ما هم مجبوریم حالا که توشیم توی همون جریان حرکت کنیم! چقدر از اجباری که داره بهمون تحمیل میشه خسته ام.... بیا بریم...آسمون بالای کلبه ما آبی ترین آسمونه. کاش... کاش میشد یکم باهم تنها باشیم... اونقدری که خدا هردومونو پر از آرامش کنه...         دلم با تو بودن را می خواهد...         عاطفه  این روزا خیلی بهت احتیاج دارم... حس میکنم خیلی بی توام............. دوباره به اطرافیانت حسادت میکنم و حسرت میخورم... دلم یه خلوت ۳تایی میخواد... خدا ... تو ... من... ۱خلوت عاشقانه ی آروم... ۱خلوت عاشقانه عارفانه... ۱جای دنج........ خالی از همه و لبریز از "تو" سکوت ممتد همه چیز................. و جریان ممتد صدای تو ...................................................... فقط صدای تو... حرفای تو... عاشقانه های ناب تو... آرامش محض وجودت... حرکات دلربای مختص خودت... نگاه عاشقانه و سرشار از محبتت... نوازش های عاشقانه ی دست ظریفت... عطر مست کننده تنت... از این همه هیاهو و شلوغی های دنیا خسته شدم... از این همه روزمرگی و تکرار ناخواسته.. نکنه اسیر این تکرار بشیم و از رویاهامون دور شیم...من دلم تنگ شده واسه خلوت های دل خواسته و عاشقانه ۳تاییمون... می خوام ازت سرشار شم تا به آرامشی که می خوام برسم...کمکم کن . . .         با تو بودن . . .     این روزهای زیبای باتو بودن چقدر زود می گذرند: نمیدانم هرروز که سپری می شود یک روز از با تو بودنم کم می شود یا یک روز به آن افزون می گردد؟! اما با تو بودن و به تو فکر کردن مفهوم زمان را نیز در خود فرو می ریزد..! وقتی که با تو هستم به تنها چیزی که نمی اندیشم زمان و وقت است... و درست وقتی که تو را نمی بینم دقایق و ساعات طولانی می شوند........... سخت و کند می گذرند و هر کاری می کنم بار زمان سنگینی اش را از دوشم بر نمی دارد . . .           نام تو ...     بگذار که همسایه های ساکت ماننام تو را ندانندهمین زلال زرد روسریبرای پچ پچ هزار ساله ی آنان کافی ستهمان بهتر که نام تو درلابه لای ترانه نهان باشد همان بهتر که از میان واژه ها بدرخشی! خورشیدک منمثل درخشش فانوس از فراسوی فاصله هامثل درخشش ستاره از پس پرده ی پشه بندپشه بندتابستانکودکیآه! همان بهتر که نام تو در لابه‌لای گریه ها نهان باشد
       

 



با من از عشق بگو، با من از زندگی

قصه ی ما باشه قصه ی عاشقی

میدونم شعر تو خوندنی ست

میدونم اسم تو موندنی ست

بوسه هات مرهم قلب من ای بهترین

فردا رو با تو میبینم

از چشمات عشقو میگیرم

با همیم تا زنده ایم، تا همیشه

با من از عشق بگو.بی تو از عشق میگم

 
 
 

 

لحظه هایی هست که دلم واقعا برات تنگ میشود.اسم این لحظه ها رو گذاشتم همیشه.

 
 
 

نشسته ام…
کجا؟
کنار همان چاهی که تو برایم کندی…
عمق نامردی ات را اندازه می گیرم

 
 
 

 
 
نـــه بـاورم نـمـیـشـه کــه تـــــو مــــنــــو از یـاد بـبـری..
تـــولدـدم شــد بــی وفــا،از تــــونـیـومـد خــبـــری..
چـشـمـای مــــن خــشــک شــد بــه در ...
حــالــا کـــی بـی وفــــاتــــــرِ؟
بــا و پـَـــرش دادم ولـــی ..
دیــگــــه واسـَــــم نـمـی پـَـــره..
ایـنـو بـدون دسـتای مـــن ،گــــرمــی دســـتاتـــو مـی خــــواد..
تـــــو رو بـه عـشقـمـون قــســــم ،او روزا رو یـــادت بـیـاد..
آخـــــــه چــــــرا نـگـاهِ اون چـَنـگـی بـه دل نـمـی زنـه؟
مـی گـن »»یــــــــکــــــی«« تـو قـلـبـشـه..!
جــــونــــمـــو آتــیـش مـی زنـه........
خـــدای مـــن یــه ســال دیـگـه هــم گـذشـت .. بَــــس نـیـسـت؟
یـه دور دیـگـه بـزنـم؟ هرچـی تـو بـگـی.. امـــا امـیـدوارم ایــن دور نـصـفـه بـمـونـه..
تـــــولــــد "مــــــــن" مـــبـــــارک
 
 
 

 
 

عشق یعنی من می روم تو بمان

عشق یعنی آن روز وصال

عشق یعنی بوسه ها در طوله سال

عشق یعنی پای معشوق سوختن

عشق یعنی چشم را به در دوختن

عشق یعنی جان می دهم در راه تو

عشق یعنی دستانه من دستانه تو

عشق یعنی …م دوستت دارم تورو

عشق یعنی می برم تا اوج تورو

عشق یعنی حرف من در نیمه شب

 
 

 

 
 

 

این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود...

اینجا زمین است

اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردنن

فراموشت میکنند.........

 
 
 
 

 
 

لمس کن کلماتی را
که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست…
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد…
لمس کن نوشته هایی را
که لمس ناشدنیست و عریان…
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه هایم را
که خیس اشک است و پر شیار…
لمس کن لحظه هایم را…
تویی که می دانی من چگونه
عاشقت هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن…
همیشه عاشقت میمانم
دوستت دارم ای بهترین بهانه ام

 
 
 

 
 

من ترانه می سرایم

تو ترانه می نوازی

در ترانه های من اشک است و بی قراری

یک بغل از ارزوهای محالی…

تا ابد چشم انتظاری…

فکر پایان و جدایی…

ترسم از این است که شاید

در نگاهت من بیابم ردی از یک بی وفایی…

 
 
 

 
 
 
ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ...
 
 
 

 
 

درد دارد "امروز"حرفی برای گفتن نداشته باشی با کسی که

تا "دیروز"تمام حرفایت را فقط به او می گفتی...!!!

 
 
 



سر رو شونه هات میزارم تا که گریه مو نبینی...

نمیخواستم که برنجی نمیخواستم که ببینی...

گریه های بی صدامو اشکای بی انتها مو...

دونه دونه پس میگیرم با تو من نفس میگیرم؟؟؟

▂▃▅▇█▓▒
 
 

 
 
 

از من رمیده یی و من ساده دل هنوز

بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
یاد آر آن زن ‚ آن زن دیوانه را که خفت
یک شب بروی سینه تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه های شوق ترا گفت با نگاه
پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
هر قصه ایی که ز عشق خواندی
به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب ‚ شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
با آنکه رفته یی و مرا برده یی ز یاد
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود می فشارمت

 
 
 

 
 
 

این روزها تنم گرمی یک آغوش میخواهد با طعم عشق نه هوس ، لبانم خیسی لبهایی را میخواهد با طعم محبت نه شهوت ، گیسوانم نوازش دستی را میخواهد با طعم ناز نه نیاز ، تنی را میخواهم که روحم را ارضا کند نه جسمم را …

 
 
 

 


ای مرد

زن اگر شیطنت نکند
اگر برای گریه به آغوشت پناه نیاورد
اگر تمام حرفهایش را برای تو نگوید
اگر حسادتش را از روی بزرگی عشقش نبینی

اگر صدایش و بوی تنش دلت را نلرزاند
که زن نیست
زن سراسر ناز است و نیاز
و تو مرد تو اسطوره زندگی زنی
پس مرد باش نه نامرد....

 
 
 

 
 

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...

 
 
 

 
 
دلتنگم دل نکن غمگینم دل نشکن
دلدارت دلگیره نباشی میمیره
دلگیرم یادم باش نزدیکم باشی کاش
غمگینم میدونم از قلبت بیرونم

 
 
 

 
 
میگن هیچ عشقی تو دنیا
مثل عشق اولین نیست
میگذره یه عمری اما
از خیالت رفتنی نیست

داغ عشق هیچکی مثل
اون که پس میزنتت نیست
چه بده تنها شی وقتی
هیچکسی هم قدمت نیست

چقده سخته بدونی
اون که میخوایش نمیمونه
که دلش یه جای دیگه ست و

همه وجودش مال اونه


چه بده برای اون که
جون میدی غریبه باشی
بگی میخوام با تو باشم
بگه میخوام که نباشی

 
 
 

 
 

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از این دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟

 
 
 

 

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد

آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست

می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند

از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است

راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو

تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست

طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود

روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست

 
 
 

 
 
سهم تـو از من
هرچه بود ؛
سـپـردی اش بـه بـاد !
سهم من از تــو
هر چـه بـود ؛
هـســت ؛
به همان طراوت و گرمای  آغازین !
عـزیـز می دارمـش
تا آخرین نـبـض بـودن
تا لحـظـه ی سـپــردن بـه خــاک … !

 
 
 

 
 
آیینه پرسید: که چرا دیر کرده است ؟
نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟
خندیدم و گفتم : او فقط اسیر من است
تنها دقایقی چند تاخیر کرده است .
آیینه به سادگیم خندید و گفت :
احساس پاک ، تو را زنجیر کرده است
گفتم : از عشق من چنین سخن مگوی
گفت: خوابی ! سالها دیر کرده است
در آیینه به خود نگاه می کنم آه !!!
عشق تو عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش ،
او برای همیشه دیر کرده است …
 
 
 

 
 
باز باران، بی ترانه، بی هوای عاشقانه، بی نوای عارفانه، در سکوتی ظالمانه، خسته از مکر زمانه، غافل از حتی رفاقت، حاله ای از عشق و نفرت، اشکهایی طبق عادت، قطره های بی طراوت، دیدن مرگ صداقت، روی دوش آدمیت… میخورد بر بام خانه…
 
 

 
 
 
کاش میشد هیچکس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی باتو میمانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دستهای تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود …
 
 
 

مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟”
شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی”
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم

 
 
 

 
 

 ” سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “
چـه جمـلـه ای !


پــــُر از کـلیـشه ...


پـــُـر از تـهـوع ...


جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :


” ســرد اسـت  “...


یـخ نمـی کنـی ...


حـس نـمی کنـی ...


کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه


چـه سرمایـی را گـذرانـدم ...

 
 
 

 
 

بازی هر روزه مان بود ،

من و تو: گرگم و گله میبرم.

تو و من:چوپون دارم نمیزارم.

یادم لبریز تنفر از تصویر مبهم پسرکی است

که کاش  چوپانم نبود.

نبود و تو میبردی مرا.

نبود و من می بردم تو را.

کجایی؟

باد ما را برد.

در کدام جنگل ،گرگی؟

در کدام چمنزار گوسفند؟

من اینجایم،

چوپان خاطره هایی که شعر می شود به یاد تو

 

 
 
 

 
 

خودم له شدم تا تو غمگین نشی

شکستم که هیچ وقت دلت نشکنه

تو هر جایی هستی فقط شاد باش

که این آخرین آرزوی منی

خودم له شدم تا نبینم چشات

شب و نیمه شب داره گریون میشه

می تونم تحمل کنم خوب من

با لبخند تو دوری آسون میشه

تو گفتی یکی عاشق و بی قرار

یکی مثل من چشم به راه تو است

خودم از تو بری پیش اون

تو رفتی قریبانه بغضم شکست

نمی خوام بره مهرت از قلب من

نمی خوام بره مهرت از یاد من

واسه اینکه دلتنگ چشمات نشم

یه وقت هایی به خواب من سر بزن

 
 
 

 
 
یه روزی از همین روزا میرم یجای بی نشون
یه جا که پیدام نکنی بشی واسم بلای جون
تو می دونی دستای تو سرده بدون دست من
باید که از اینجا برم تا نبینی شکست من
چشمای تو مونده به در با تنهایی سر می کنی
گاهی به یاد خنده هام گونه هاتو تر می کنی

باید برم باید برم اینجا وفا نداره
خاطره هام حتی واسه م دیگه صفا نداره
باید برم تنها بشی ابر چشات بباره
فک نکنم که اون دلت بی من دووم بیاره
من که دیگه حوصله ی گذشته هامم ندارم
تو این شبا که بی کسم بازم تو رو کم ندارم

 
 
 

 
 
دوباره نم نم بارون، صدای شرشر ناودون
دل بازم بیقراره

دوباره رنگ چشاتو، خیال عاشقی باتو
این دل آروم نداره نداره نداره

شبامو و خواب نوازش، دوباره هق هق و بالش
گریه یعنی ستایش…

ستایش تو و چشمات، دلم هنوز تو رو میخواد
دل باز پر زده واسه عطر نفس هات

اتاقم عطر تو داره، دلم گرفته دوباره
کار من انتظاره

یه عکس و درد دلامو، میریزه اشک چشامو
غم تمومی نداره نداره نداره

صدای باد و کوچه، داره تو خونه میپیچه
قلبم اروم نمیشه

بغل گرفتمت انگار، دوباره خواب و تکرار
باز نبودی من تکیه دادم به دیوار

ستایش یعنی دیوونگی هام، شبیه حس خوب تو دل ما
نگاه کن تو چشای بی قرارم

چقدر این لحظه ها رو دوست دارم
تصور میکنم پیشم نشستی

چقدر خوبه چقدر خووبه که هستی
ستایش یعنی این حسی که دارم
نمیتونم تو رو تنها بزارم

 
 

از شوق به هوا

به ساعت نگاه میکنم

حدود سه نصف شب است

چشم میبندم که مبادا چشمانت را

از یاد برده باشم

و طبق عادت کنار پنجره میروم

سوسوی چند چراغ مهربان

و سایه کشدار شبگردان خمیده

و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

و صدای هیجان انگیز چند سگ

و بانگ آسمانی چند خروس

از شوق به هوا میپرم چون کودکیم

و خوشحال که هنوز

معمای سبز رودخانه از دور

برایم حل نشده است

آری از شوق به هوا میپرم

و خوب میدانم

سال هاست که مرده ام ...

 

 

 

 

 

خدا جونــــــ ! یکی اینجاســــ ک خسته اســ خب؟ لطفا بــ فکرشـــ باشـــــــ!!

 

+ ی وَقتایی هَســــ  دَستــ ِـــت میره سمتـــِ گوشی ، پشیمونـــ میشی میگی شاید حوصلهـــ امـ ونداشته باشهـــ......

 

+ ی وَقتایی هســـ اَزَتـــ    ک   میپرسنـــ   آقاتـــ خوبهـــ سرتو بر میگردونی  تمومـــ توانتـــ ُ میذاری تو صداتـــ میگی خوبهـــ

 

+ ی وقتایی دوستاتـــ قربونــ صدقه تـــ میرنـــ تا خیالتــــ راحتـــ شهــ ک باهاتنـــ آخ نمیدوننـ اونــ وقتـــ فقط ی کلمه از زبونـ یکی آرومتــ میکنهــ "خانوممــ"

 

+ی وقتایی بی اختیار   اشکاتــ  میریزه ب خودتــ میگی تو کـ گریه اتـ و نه کسی دیده بود نهـ خودتـ ب این زودی اشکتـ در میومد چی شده؟

 

+ی وقتایی فقط ِ فقط دوستـــ داری بری ی جای باز مثـ ِ کوه نه کوه نه ی جا کــ 

هیچکسـ هیچی نگهـ   حتی صداتمــ بتـ برنگرده و داد بزنی خدایا چرا؟

 

+ ی وقتایی  بــ خودتــ میای و میبینی صدای هقــ هقــ ت تو تمومــ خونه پیچیدهـــ اونوقتـــ ِ ک دیگه تایپ نمیکنی و میذاری همه با سکوتتــــ بفهمنــ چتهــــ

 

پســــ.............."سکوت"

:( این بغض  لعنتی

 

 ×تا اطلاعــ ثانوی حالمـــ از خودمــ بهمــ میخوره چ برسه ب وبـ نویسی

هر وقتــ   لقبــــ خانومی بمــ برگشتـــ میامـــــ

 

* دعا نیاز دارمــــ  ، ی سری چیزا در خطرهــــ

 

 

 

توبشو شمع من پروانه ات * * * * * اگر شوی عشق من عاشقت

تو بشو ماه من ستاره ات * * * * اگرشوی خورشید من سیاره ات

توبشو دریا من قطره ات * * * * * * * *اگر شوی خاک من ذره ات

توبشو نو من تلالویت  * * * * * * * * * اگر شوی اتش من غبارت

تو بشو ذوق من خنده ات* * * * * *اگر شوی غمگین من گریه ات

تو بشو گل من شبنمت * * * * * * * * * اگر شوی باغ من بلبلت

تو بشو چشم من بینده ات * * * * * * * اگر شوی اه من چاره ات

تو بشو صدا من فریادت * * * * * * * * *اگر شوی اسر من نجاتت

تو بشو قرشته من بالهایت * * * * * * *اگرشوی شروع من پایانت


 

 

 


      یه بار اومدم خودمو واسه مامانم لوس کنم بهش گفتم مامان اگه من بمیرم چیکار میکنی؟ گفت مرگ بگیری مردشور برده … الهی به تیر غیب گرفتار بشی… سرت به سنگ لحد بخوره … لال شی ایشالا آخه این چه حرفیه؟! داشتم عزرائیلو میدیدم خداوکیلی…|: . . . جا داره از اون دسته دخترانی که با جمله ” همه مردها از یه قماشن “ منو در ردیف ، انیشتن و ابوعلی سینا و رازی و مصدق و اینا  قرار میدن تشکر ویژه داشته باشم ! . . . بعضی حرف ها را “نباید زد” بعضی حرف ها را “نباید خورد” بیچاره دل چه میکشد میان این “زد” و”خورد” . . . هر زمان لواشک رو گذاشتى گوشه لــُـپـِت و تونستى نَجُوییــش یَنـى به نفسِت مــُــسَلط شدی . . . مامانم باهام لج کرده میگه از بس هر دختری نشونت دادیم یه ایرادی گرفتی اگه دختر مورد علاقت پیدا شد اسید میپاشم روش ! . . . یکی‌ از فانتزیام اینه که یکی‌ واسم یه جعبه بزرگ کادو بیاره و توش یه جعبه کوچکتر باشه و همین روند ادامه پیدا کنه و آخرش برسه به سویچ پورشه یامثلا لامبورگینی ! . . . دو تا پسربچه ۴ و ۹ ساله تو فامیلمون داشتن دعوا میکردن یعنی داداش بزرگه داشت کوچکه رو کتک میزد ؛ من رفتم پا در میونی کردم و کوچیکه رو نجات دادم بعدش همون کوچولوه بهم فوش میده میگه به تو چه داداشمه ؟؟؟ صلاحمو میدونه داره تربیتم میکنه  ! . . . ینی فقط تنها در صورتی بوی ادکلن ماندگاره که بوش بد باشه ! . . . یادش بخیرچقد اسکل بودم! نیم ساعت دست به سینه مینشستم تا مبصر اسمم روجزءخوبها بنویسه! بعدم معلم میومدبدون توجه به اسم ها تخته روپاک میکرد! وچقداسکل تر بودم که زنگ بعدی هم دست به سینه مینشستم ! . . . وقتی با فک و فامیلا اسم فامیل بازی میکنم : اسم : غلام
فامیل : غلامیغذا : غلام پلومیوه : غلام سبزشغل : غلام فروشیشهر : غلام رودکشور : غلامستانگل : غلام بواشیا : غلام پلاستیکیماشین : همونی که غلام سوار میشه ! (اسمشو نمیدونم) . . . دیشب بابابزرگ و مامان بزرگمو بردیم فرودگاه بدرقه کنیم که برن مکه ، هواپیما تاخیر داشت ! مامان بزرگم نگران بود ، عموم میاد دلداریش بده میگه : این چیزا عادیه ، تاخیر داره ، نقص فنی پیدا میکنه ، سقوط میکنه ، نگران  نباش ! . . . امروز از سرکار برگشتم خونه میبینم همه باهام سنگینن هیشکی تحویلم نمیگیره ، الان فهمیدم دیشب مادرم خواب دیده من بدون اجازشون ازدواج کردم … اصن دقت که میکنم خدارو شاکرم رام داده خونه ! . . . مرد عاشق بشه دنیا رو با خبر می کنه زن عاشق بشه فقط به نزدیکاش میگه، مرد جدا بشه نزدیک تریناش می فهمن زن جدا  بشه همه دنیا  ! . . . دارو عبارت است از عوارضی جانبی که بعضا اثرات درمانی هم دارد برای رفع این عوارض جانبی داروهای دیگری تجویز می شوند که خود این چرخه را تا نابودی کامل بیمار طی می کنند . . . ﺧﺎﻧﻤﻪ ﺳﺮ ﻗﺒﺮﻩ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺯﺍﺭ ﻣﯿﺰﺩﻩ: ﺩﺧﺘﺮﺍﺕ ﮐﻔﺶ ﻧﺪﺍﺭﻥ,ﭘﺴﺮﺕ ﻟﺒﺎﺱ ﮔﺮﻡ ﻧﺪﺍﺭﻩ,ﺧﻮﺩﻡ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ; ﺁﺑﺎﺩﺍﻧﯿﻪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﻟﮏ ﺍﯾﻦ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﻣﺮﺩﻩ ﯾﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﺑﯽ ﺟﻧﺲ ﺑﯿﺎﺭﻩ!!!؟ . . . ﻫﻨﻮﺯ ﻫﯿﭻ ﺑﻮﯾﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﻣﺨﻠﻮﻁ ﺑﻮﯼ ﺍﺩﮐﻠﻦ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﻭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﮐﻨﻪ ! . . . گواهی نامه گرفتن مامانم حدود یک سال و نیم طول کشید قبول که شده بود افسره از مامانم خوشحال تر بود ! . . . دوست و دَست بسیــار است اما دَست دوست انـــدک . . . ﻫﺮ ﻏﻠـﻄﯽ ﺭﻭ ﺍﻧـﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻥ ، ﺍﺳﻤـﺶ ” ﭘﺎﻳـﻪ ﺑـﻮﺩﻥ ” ﻧﻴـﺴﺖ ﺧـَـﺮﻳـَﺘـﻪ ! . . . خودم رو کشتم رفتم مهندسی رباتیک گرفتم فامیلمون برگشته میگه عقربه بزرگه ساعت خونه مون افتاده ، می تونی جا بندازیش !؟ . . . یه روز از بیرون اومدم رفتم رو تخت خوابیدم مامان و بابام اومدن بالا سرم و با محبت هرچه تمام دست تو موهام کرد و گفت : الهی  قربونش برم … بعد با یه لحن غم انگیز به بابام گفت : خوب شد دختر نشد وگرنه رو دستمون باد میکرد ! . . . به مامانم میگم من شام بیرون میخورم ، هوس فست فود کردم … میگه نمیخواد ، فردا شب هوس کن ! . . . الان ۶ ساله که ما یک پنجم تصویر برنامه های تلویزیون رو نمیتونیم ببینیم !!! آخه مامانم لِیبِلِ روی لامپ تصویر رو نمیذاره بِکَنیم … . . . با داداشم رفتیم بوتیک اون جنسی که می خواستم نبود به فروشنده میگم ببخشید ما یه دور بزنیم برمیگردیم … دادشم برگشته به فروشنده میگه : دروغ میگه از صبح به ده نفر دیگه هم همینو گفته ، شما منتظر ما نباشین ! . . . خواهر زادم (پنج سالشه) بهم میگه : دلم برات تنگ شده … ازش می پرسم : دلت برای من تنگ شده یا موبایلم ؟ میگه : هم موبایلت هم کامپیوترت ! . . . دماغمو عمل کردم آوردنم خونه ، بابام هی میاد تو اتاقم میگه حیف نبود اون گرز دزد ترسون منو دادی رفت ؟ . . . به مامانم میگم چرا همیشه میخوای قسم بخوری جون منو قسم میخوری ؟ چرا جونه مهردادو (برادرم) قسم نمی خوری ؟ میگه آخه اون طفلک بچه بود زیاد مریض میشد … . . . اون چیه که راحت از جیب میاد بیرون … گوشی های جدید GLX با جدید ترین آپشن روز دنیا هم اکنون در خدمت شما … دیگه کسی آیفون و گلکسی نمی خره … ! . . . اینایی که کسی از کاراشون سردرنمیاره، اینایی که کاراشونو همیشه ساکت و آروم انجام میدن، اینایی که عشقشون لباس مشکیه، اینایی که دلشون نمیاد وقتی که خوابی بیدارت کنن، اینایی که روزا براشون بی معنی شده و شبا فقط کار میکنن، اینایی که با دیواره خونه ها یه دنیا خاطره دارن، اینا رو خیلی زیاد مواظبشون باشید، این لامصبا دزدن ! . . . داداشم نوجوون بود میرفت باشگاه کونگ فو و کشتی, منم اون موقه ها بچه بودم هر وقت که تو باشگاشون یه فن جدید بهشون یاد میدادن میومد تو خونه رو من اجرا میکرد منم به ازای هر فن پول میگرفتم یعنی از کوچیکی من با این سختی پول درمیاوردما ! . . . پسـرا موجـوداتِ شــادی هستـن؛ چـــــــرا ؟؟ ۱- اسم فامیلیشـون رو همیشه نگه میدارن ۲- مُکالماتِ تلفـنی شـون ۳۰ ثانیه بیشترنیست ۳- برای یه سفـر ۵ روزه یه شلوار جین کافیـه ۴- اگر جایی دعوت نشدن قهـر نمیکنن ۵- در طولِ زندگی نیازی به تغییـر مدل مو ندارن ۶- برای ۲۵ نفر در عرض ۲۵ دقیقه سوغاتی میخرن ۷- اگر به مهمونی برن و لباسـشون با دیگری یکی باشه ضد حال براشون نمیشه بلکه با طرف دوست میشن )) . . . روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند. ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد.. یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید. دیگری گفت بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود. مرد اول به دومی گفت : قرار نیست از شیر سریعتر بدوم. کافیست از تو سریعتر بدوم… و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت ! . . . از وقتی که شماره شو به بلَک لیست گوشیم انتقال دادم چند ماهی میگذره… شیش،هفت تا اس داده بود که چند هفته بعد خوندمشون. اون موقع از دستش عاصی بودم. واقعاً اذیت میکرد. یه شب با یه شماره دیگه اس داد برا همین نرفت تو بلک لیستم نوشته بودکه اگه میخوای دیگه اس ندم بهت،یه چیزی بگو. بدون معطلی جواب دادم و همون چیزی رو که میخواست براش فرستادم چون واقعاً دیگه نمیخواستم اس.ام.اساشو ببینم. راد اس ام اس دیگه ا………س نداد نمیدونم اصلاً چی شد که اینطور شد. دیگه سراغمو نگرفت انگار نه انگار که من “هستم” به هرحال اعتراف میکنم که خیلی دلم برای اس.ام.اس هاش تنگ شده. اگه الان اینارو میخونی، ازت میخوام که یه شانس دیگه بهم بدی. قول میدم بچه ی خوبی بشم ! هم تو مسابقه ها شرکت کنم هم آهنگپـیشواز داغ هفته رو انتخاب کنم و حتی با شارژ ۱۶۸۶۵۰ریال، برنده ۱۰۰ تومن اعتبار هدیه داخل شبکه شم ..! ایرانسل دوسِت دارم ! . . . من به اندازه یک مجلس ختم ، دوستانی دارم! (حتما بخوانید)   چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز بر شکوه سفر آخرتم، افزودنداشک در چشم، کبابی خوردندقبل نوشیدن چای،همه از خوبی من میگفتندذکر اوصاف مرا،که خودم هیچ نمی دانستمنگران بودم من،که برادر به غذا میل نداشتدست بر سینه دم در استاد و غذا هیچ نخوردراستی هم که برادر خوب استگر چه دیر است، ولی فهمیدمکه عزیز است برادر، اگر از دست رودو سفرباید کرد،تا بدانی که تو را میخواهنددست تان درد نکند،ختم خوبی که به جا آوردیداجرتان پیش خداعکس اعلامیه هم عالی بود،کجی روبان هم،ایده نابی بودمتن خوبی که حکایت می کردکه من خوب عزیزناگهانی رفتمو چه ناکام و نجیبدعوت از اهل دلان،که بیایند بدان مجلس سوگروح من شاد کنند و تسلی دل اهل حرمذکر چند نام در آن برگه پر سوز و گدازکه بدانند همه،ما چه فامیل عظیمی داریمرخصتی داد حبیب،که بیایم آنجاآمدم مجلس ترحیم خودم،همه را میدیدمهمه آنهایی،که در ایام حیات،نمی دیدمشانهمه آنهایی که نمی دانستم،عشق من در دلشان ناپیداستواعظ از من می گفت،حس کمیابی بوداز نجابت هایم،و از همه خوبیهامو به خانم ها گفت: راد اس ام اساندکی آهستهتا که مجلس بشود سنگین ترسینه اش صاف نمودو به آواز بخواند:” مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم”راستی این همه اقوام و رفیقمن خجل از همه شانمن که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستممن به اندازه یک مجلس ختم،دوستانی دارم!     مثه خوابی…مثه رویامثه آرامش دریامثه آسمون آبیآرومی وقتی که خوابیمثه پروانه نجیبیتو یه رویای عجیبیمثه یاسای تو باغچهمثه آینه تو تاغچهمثه چشمه ی زلالیانگاری خواب و خیالی....بی تو من موندم و رویاخسته از تموم دنیایه دل تنگ شکستهدو تا چشم خیس خستهروزا تب دار شبا بیداریه تن خسته بیمارمثه یه مرده سر داراز خودم از همه بیزارله له لحظه دیداربینمون دیوارو دیوار ادامه در لینک زیر   من حسودی میکنم به تموم چشمایی که یه روزی تو رو میببینن از تو باغچه نگاهت گلای نرگس میچینن به همون تکه زمینی که قدمهاتو میذاری به تموم دستهایی که دستتو یه روز میگیرن به گلای نرگسی که عطر و بوی تو رو دارن به بال فرشته هایی که زیر پاهات میذارن به همون لحظه نابی که بالاخره میآیی نازنینم نازنینم تو کدوم جمعه میآیی     از همون لحظه اول که تو قلبم پا گذاشتی قلبمو ازم گرفتی و یه جایی جا گذاشتی منو کشتی ٬منوکشتی٬ منو قلبمو سوزوندی رفتی و رو همه حرفات خیلی راحت پا گذاشتی خودت اما خوب میدونی منو با راز نگاهت توی این شهر غریب رفتی و تنها گذاشتی رفتی و ازم گرفتی همه ی دارو ندارم به جز اندوه و غم و غم دیگه چیزی جا نذاشتی رفتی و حتی نگفتی یه کلام خدا نگهدار حتی یه بوس کوچولو روی گونه هام نذاشتی   یادته بهت می گفتم اگه تو بری می میرم حالا تو رفتی و نیستی ٬ پس چرا من نمی میرم؟؟ چرا هستم؟ چرا موندم؟ چجوری طاقت می آرم؟ چجوری من دلم اومد رو مزارت گل بزارم؟؟ جای خالیت و چجوری میتونم بازم ببینم؟ دیگه چشمام و نمیخوام. نمیخوام دیگه ببینم! وای چطوری دلم اومد جسم سردت و ببوسم؟ من که آتیش میگرفتم٬ چی باعث شد که نسوزم؟ ذره ذره٬قطره قطره٬ میسوزم اما میمونم خودمم موندم چه جوری میتونم زنده بمونم هنوزم باور ندارم که تو نیستی و من هستم شایدم من مرده باشم٬ الکی میگن که هستم! کاشکی وقتی که میرفتی دستتو گرفته بودم کاشکی پر نمیکشیدی بالت و شکسته بودم نازنین وقتی که بودی شبا هم تو رو میدیدم دیگه از روزی که رفتی حتی خوابتم ندیدم تو که بی وفا نبودی٬لااقل بیا تو خوابم مگه تو خبر نداری شب و روز برات بیتابم؟ میدونم یه روز دوباره می تونم تو رو ببینم تو پیش خدا دعا کن که منم زود تر بمیرم اگه آسمون زمین شه اگه دریا یه کویر شه اگه دنیا زیرو رو شه اگه چشمات بی غرور شه اگه خورشید بی غروب شه بازم عاشقت میمونم عشقو تو نگات میخونم اگه کوه بیاد رو دوشم اگه جام زهر بنوشم اگه ماه دیگه نباشه روزا آسمون سیاه شه اگه جنگل بشه صحرا اگه امروز نشه فردا بازم عاشقت میمونم عشقو تو نگات میخونم اگه خوابتو نبینم دیگه گل برات نچینم اگه حتی یه جوونه توی گلدونا نمونه بازم عاشقت میمونم عشقو تو نگات میخونم اگه باز مثه همیشه بگی( من با تو ؟؟!!! )نمیشه بگی که منو نمیخوای دیگه پیش من نمیای بازم عاشقت میمونم عشقو تو نگات میخونم اگه باشم و نباشم هر جای دنیا که باشم حتی از چشمات جداشم بازم عاشقت میمونم عشقو تو نگات میخونم اگه شعرامو نخونی اگه باز پیشم نمونی راز عشقم رو ندونی بازم عاشقت میمونم عشق و تو نگات میخونم   دلم که مهمون نمیخواست کی گفت که مهمونم بشی؟ کی گفت بیای تو قلبم و مهمون ناخونده بشی؟ کی گفت منو صدا کنی با اون چشات نگاه کنی قلبم و از جا بکنی بعدش اونو رها کنی کی گفت یواشکی بیای تو قلب من پا بذاری کی گفت بری و تا ابد رد پاتو جابذاری کی گفت منو شکار کنی شکارت و رها کنی صیدت و تنها بذاری صید دیگه شکار کنی کوه غرور بودم کی گفت بیای و مجنونم کنی کی گفت که تو حصار غم اسیر و زندونم کنی کی گفت که عاشقم کنی زار و پریشونم کنی کی گفت که از عاشق شدن منو پشیمونم کنی کی گفت که از چشای من خواب و بدزدی و بری؟ کی گفت پریشونم کنی٬ کی گفت بری؟کی گفت بری؟ ببین خدایی با دلم چه کردی این کارا رو با دل دیگه کردی؟ مثه دل من دلی رو سوزوندی؟ لباس غم به هیچ دلی پوشو ندی؟ هیچکی مثه من نازت و خریده؟ هیچکی با رویای تو پر کشیده؟ میشه بگی چند تا دل و شکستی؟ میشه بگی تو چند تا دل نشستی؟ دین و مرام و اعتقادت اینه؟ دوست دارم عاشقتم همینه؟ دروغ بود هر چی که به من میگفتی؟ همین بود اون وفایی که میگفتی؟ شاید خدا نکرده عاشق شدی؟ عاشق یک دلبر دیگه شدی؟ برو ولی اینو یادت بمونه تو قول دای بیوفای دیوونه   ببخش منو که باعث عذاب وجدانت شدم ببخش منو که بچگی کردم و خواهانت شدم ببخش که التماس من می لرزونه دل تو رو ببخش که میخوام بدونم هر لحظه ای حال تو رو تو رو خدا ببخش اگه غرورم و جا می ذارم وقتی که اسم تو میاد رو همه چی پا میذارم عزیز من ببخش اگه فراموشت نمی کنم ببخش که تو خیالمم حتی بوست نمی کنم ببخش که نیمه های شب فاصله رو داد میزنم ببخش که توی خوابمم اسمت و فریاد میزنم ببخش که دست من هنوز لایق دستات نشده راستی بدون که قلب من دلخور از حرفات نشده     کاشکی الان تو خواب بودم تو رویا یعنی میشه بیدار بشم خدایا؟ بیدارشم و ببینم اینا خوابه یا مثلا حباب روی آبه اما نه این تقدیر شوم منه مثل یه جغد شوم رو بوم منه انگار باید بسوزم وبسازم ا ی خدا جون مرامت و بنازم نمیدونم تا کی ادامه داره تا کی میخواد بلا واسم بباره تا کی باید هی الکی بخندم چشام و رو بدیها من ببندم همه بگن چه دختر شادیه خوش به حالش از زندگیش راضییه کا شکی دلم غصه پنهون نداشت جغد رو بوم خونمون جون نداشت     کاشکی میشد این دلمو از تو سینه در بیارم پاره کنم دور بریزم یک دل بهتر بیارم یه دل که توش غم نباشه غصه و ماتم نباشه یه دل که عین سنگ باشه زشتی ها توش قشنگ باشه دلی که توش راز نباشه یه دلبر ناز نباشه به غصه و غم هیچ دری توی دلم باز نباشه دلی که با نگاه اون پاره نشه این همه نازک نباشه یه دل که توش خون نباشه غصه ی پنهون نباشه دلی که مثل قصه ی لیلی و مجنون نباشه کاشکی میشد کاشکی میشد اما میدونم نمیشه همین دلم توی تنم میمونه واسه همیشه   این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم خداحافظ نا مهربون میخوام ازت دل بکنم دیگه کسی نیست که بهش هر چی دلت میخواد بگی هی التماست بکنه بگه نگو ، بازم بگی چقد بهت گفتم نگو صبرم یه روز تموم میشه حالا اومد اون روزی که می ترسیدم همون بشه سخته ولی من میتونم سخته ولی من میتونم این جمله رو اینقد میگم تا که فرموشت کنم   نازنین وقتی که نیستی میدونی چه حسی دارم میدونی از غم دوریت چه حس غریبی دارم؟ مثه حس یه قناری که توی قفس می میره مثه اون نهال کاجی که تو گلدون جون می گیره مثه اون ماهی کوچولو که توی تنگش اسیره مثه اون پرنده ای که زیر بارون پر میگیره مثه حس بچه ای که مامانش جلوش می میره باباشم زودی میره یه زن دیگه میگیره مثه حس بابایی که پسرش دوچرخه میخواد باباهه قول بده اما..نتونه واسش بگیره مثه وقتی که بخوای داد بزنی اما نتونی مثه حس غنچه ای که باغبون اونو می چینه مثه وقتی که دلت واسه یکی خیلی می سوزه بغض و گریه لباتو به هم می دوزه مثه وقتی آسمون ابری باشه اما نباره مثه وقتی بگی اما … بت بگن اما نداره روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم من باشم و داداشی و فرشته های آسمون چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون ماه و دعوت نمیکنم آخه خودت ماه منی بذار خیال کنم یه شب تا خود صبح مال منی به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک با ل فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک خاطره و یه قلب بی قرار و کوچک فقط می خوان بهت بگن تولدت مبارک         عاشق اسمم می شوم وقتی تو صدایم می کنی . . . . . . شاید برایت عجیب باشه این همه آرامشم خودمانی میگویم ، به آخر که برسی فقط نگاه میکنی  . . . . . . غمگینم مثل عکسی در اعلامیه ی ترحیم که خنده اش همه را می گریاند . . . . . . سرنوشتم چیز دیگر را روایت میکند / بی تعارف این دلم خیلی هوایت میکند قلب من با هر صدا با هر تپش با هر سکوت / غرق در خون یکنفس دارد دعایت میکند . . . . . . آرامـــش یعنــــی : هـر وقت قهـــر کــــردی مطمئــــن بـــاشـی کـــه تـــا آشتـــی کنـــی هیـــچ کسی جـــات رو نمی گیــــــره . . . عاشقانه هایم همه رابه زانو زده ! توبه عشق چه کسی ایستاده ای . . . . . . دوست داشتن ساده است و باور کردنش سخت تو ساده باور کن ، که سخت دوستت دارم . . . . . . دیگر پیام هایت نمیرسند سیم بانان را خبرکن ! شاید کاجی افتاده باشد . . . . . . چقدر کم توقع شده ام نه آغوشت را می خواهم نه یک بوسه نه دیگر بودنت را.. همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست مرا به آرامش می رساند…. حتی اصطحکاک سایه هایمان… کافیست . . . خدایا بت بود ؛ “بت شکن” فرستادی من پر از بغضم  ”بغض شکن” هم داری . . . ؟ . . . عطر های گرون قیمت رو ول کن ، آدم باید بوی اعتماد بده . . . . جای خالیت را انقدر باچشمان آب خواهم داد که بازکنارم سبزشوی . . . .  دوستی میوه ی درختانی است که در روح غنی عشق کاشته میشود و با مراقبت محبت آمیز و درک متقابل پرورش می بایند . . . . کاش میشد در آسمان ها پر کشید / چون عقابی ابرها را هم درید پر کشید و در حضورت جان سپرد / لحظه ی آخر دو چشمان تو دید . . . .  زمان است که وفاداری را ثابت میکند ، نه زبان . . . . . . ﻟﮑﻨﺖ ﺯﺑﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺑﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺰﻩ ﻣﺰﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﻤﺖ . . . .  عشــق همین خنده های ساده ی توست وقتی با تمام غصه هایت میخندی تا از تمام غصه هایم رها شوم . . . . . . یکی نوشت یکی خوند / بازم نوشت بازم خوند اخرش اونی که نوشت مرد / اما اونیکه میخوند موند حالامن مینویسم توبخون / من میمیرم توبمون . عمری فرشته هم که باشی یک اشتباه … فقط کافی است یک اشتباه از تو ببینند     تا از تو ابلیس بسازند . . . . . . تا تو هستی که دستانم را بگیری آرزو میکنم هر روز زمین بخورم کاش تابستانها هم برفی بود . . . . .   مقصر خود ماییم عشق را به کسانی ارزانی میکنیم که از زندگی ، جز آب و علف روزانه، نه میفهمند , نه میخواهند . . . . . . آدمی را دیدم با سایه ی خود درد و دل میکرد چه رنجی میکشد او وقتی هوا ابریست . . . . . . آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند ، اما نه وقتی که در کنارشان هستی ، نه آنجا که در میان خاک خوابید ، سنگ را تمام می گذارند و می روند . . . . . . باید به بعضی ها گفت : ناراحت چی هستی؟ دنیا که به آخر نرسیده ، من نشد ، یکی دیگه ! تو که عادت داری . . . . . . درد دل کـه می کنــی ضعـف هـایـت، دردهـایــت را می گـذاری تـوی سیـنی؛ و تعـارف می کـنی کـه هـر کـدامـش را کـه می خواهنــد بــردارنـد؛ تیــز کننــد … تیــغ کننــد … و بــزننـد بـه روحـت . .  آدم گاهی چه گرم می شود به یک ” هستـــــــــــــــــــــم ” ؛ به یک ” نتــــــــــــــــــــــــرس ” ، به یک ” نـــــــــــــــــــــــوازش ” ! به یک ” آغـــــــــــــــــــــــوش” … . .

 
  با سلام       امید وارمکه  تا  الان خسته نشده باشید  از  خوندن  این وبلاگ   راستی  این سومین  وبلاگ   منه که  تقدیم میکنمش  به  دوست خوب  و مهربونم      عــــــــــــــــــــــــــــــاطفه  جون   و ازشما هم  میخوامکه   در به روز  رسانی  این وبلاگ   منو کمک    کنید   ممنونتون
 

 

 

سیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــامک   و   عـــــــــــــــــاطفه  جون  

 

"""""""""""""""""

 

   و حالا میریم    سر اصل  مطالب   جوک و اس ام اس   ا

 

ینقدر که ما لگد به بخت خودمون زدیم بروسلی به حریفاش نزد.

 

 اینجا  همه چیز    در هــــــــــــمه  

 

 

بسوز ای دل که امروز اربعین است /  عزای پور ختم المرسلین است

قیام کربلایش تا قیامت /  سراسر درسْ بهر مسلمین است

اربعین حسینی تسلیت باد

.

.

.

صد نوا خیزد ز نای نینوایت یا حسین نغمه های عشق باشد در نوایت یا حسین

می زند آتش به قلب دوستانت دم به دم داستان جانگداز کربلایت یا حسین

فرا رسیدن اربعین حسینی تسلیت باد

.

.

.

غرق تلاطم شده بحر محیط / یک سره درد است بساط بَسیط

شد چهلم روز عزای حسین / جان جهان باد فدای حسین . . .

.

.

.

باز در جان جهان یکسره غوغاست حسین

 این چه شوری ست که از یاد تو برپاست حسین

این چه رازی ست که صد شعله فرو مرد و هنوز

روشن از داغ تو ظلمت کده ماست حسین . . .

فرا رسیدن اربعین حسینی تسلیت باد

.

.

.

صد نوا خیزد ز نای نینوایت یا حسین

نغمه‏ های عشق باشد در نوایت یا حسین

می‏زند آتش به قلب دوستانت دم به دم

داستان جانگداز کربلایت یا حسین . . .

.

.

.

بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد / دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد

به یاد کاروان اربعینی با گریه می گوید / همی بوسم خاکی را که بوی کربلا دارد . . .

.

کربلایت بار دیگر منزل زینب شده

در عزای اربعینت جان او بر لب شده

او که شمع محفل شمس و قمر، وان غنچه بود

بعد از این پروانه ی هجده گل و کوکب شده . . .

.

سفر کردم به دنبال سر تو  / سپر بودم برای دختر تو

چهل منزل کتک خوردم برادر  / به جرم این که بودم خواهر تو . . .

اربعین حسینی تسلیت

.

.

.

اربعین یعنی یگانه‌شدن با کربلا، و بیگانه‌شدن از هر آنچه کربلاستیز و کربلا گریز است.

چهلمین روز شهادت الگوی حریت برای تمام بشریت، تسلیت و تعزیت

.

.

.

دوستان با من و دل ناله و فریاد کنید

آه را با نفس از حبس دل آزاد کنید

اربعین آمده تا از شهدا یاد کنید

گریه بر زخم تن حضرت سجاد کنید

فرا رسیدن اربعین حسینی بر شما تسلیت باد

.

.

.

آنچه درسوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت

چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت

اربعین حسینی تسلیت باد

یا حسین

.

.

.

جابر این جا حرم محترم خون خداست / هر طرف سیر کنی جلوه ی مصباح هداست

غسل از خون جگر کن که مزار شهداست / سر و دست است که از پیکر صد پاره جداست

اربعین حسینی تسلیت باد

.

.

.

آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید/ خورشیدترین حادثه ها در تو درخشید

بر دوست همان روز که با حنجره ی خون/ گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید

یا حسین

.

.باز عاشوراییان پیدا شدند باز هم سوداییان شیدا شدند

اربعین غصه های گل کجاست اربعین ناله بلبل کجاست

اربعین عشق، عباست چه شد اربعین، فریاد احساست چه شد

.

.

.

اربعین آمد و اشگم ز بصر می آید گوییا زینب محزون ز سفر می آید

باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست کز اسیران ره شام خبر می آید

.

.

.

اربعین است و دل از سوگ شهیدان خون است

هر که را می‌نگرم غمزده و محزون است

زینب از شام بلا آمده یا آنکه رباب

کز غم اصغر بی‌شیر، دلش پرخون است

.

.

.

شعر و وتی زیبا برای اربعین

دیده خونبار دارد آسمان کربلا

هست تا در انتظار کاروان کربلا

روز و شب در انتظار مقدمِ آلِ علی ست

تشنه کامی ها به دشتِ بیکران کربلا

 تعجیل در فرج منتقم خون مظلوم کربلا، “صلوات”

.

.

.

باز دلم خون شد و چشمم گریست

آنکه درین روز چون من نیست کیست؟

باز دگر باره رسید اربعین

جوش زند خون حسین از زمین

شد چهلم روز عزای حسین

جان جهان باد فدای حسین

.

.

.

آبروی ما بود از آبرویت یا حسین سرمه چشمان ما از خاک کویت یا حسین

در گلستان وفا در جست و جو سرگشته ایم تا به وجد آییم ما یک دم ز بویت یا حسین

اربعین حسینی تسلیت باد

.

 

به لب از آتش دل گفتگوی کربلا دارم / دلی آتشفشان در جستجوی کربلا دارم

نماز عشق را رکعت به رکعت بسته ام قامت / به جای قبله ی جان رو به سوی کربلا دارم

.

 

دیده خونبار دارد آسمان کربلا

هست تا در انتظار کاروان کربلا

روز و شب در انتظار مقدمِ آلِ علی‏ست

تشنه کامی‏ها به دشتِ بیکران کربلا

.

.

.

اربعین است اربعین کربلاست هر طرف غوغایی از غم ها به پاست

گویی از آن خیمه های نیم سوز خود صدای العطش آید هنوز

هرکجا، نقشی ز داغ ماتم است هر چه ریزد اشک در اینجا کم است

 

 

به مناسبت آتش سوزی مدرسه روستای شین آباد پیرانشهر

دبستان روستای شین آباد

آتش در دبستان

کودکان و بخاری نفتی
یک کلاس شلوغ و پُرتعداد 
فاجعه در کمین‌شان آنجا
در دل روستای شین‌آباد 

فقر می‌بارد از در و دیوار
بچه‌ها دلخوشند، اما باز 
چه توان کرد، سهم آنان نیست
بهره‌ور گشتن از منابع گاز 

از درون بخاری معیوب
ناگهان شعله سر برون آورد 
آن کلاس و محیط کوچک را
همچو گودالی از جهنم کرد 

حلقه‌ای زد به دورشان آتش
بی‌ترحم درید پیکرشان 
جامه چسبید بر تن و بر پوست
مقنعه هم به گیسو و سرِشان 

سوختن بود و رنج و ناله و مرگ
آخرین درس دانش‌آموزان 
خط زد آن روز مشقِ دفترشان
خشمگین دستِ آتش سوزان 

باز مثل همیشه این پرسش
که «دراین حادثه مقصر کیست؟» 
پاسخش این شده: «قضا و قدر
جرم و تقصیر هیچ شخصی نیست» 

باز این ماجرای تلخ و سیاه
جرمش افتاد گردن تقدیر 
زحمتی هم نمی‌دهد به خودش
عذرخواهی کند جناب وزیر 

اینچنین است رسم این کشور
مشکلات و خطا و حادثه‌ها   
سرنوشت و قضا و تقدیر است 
یا که باشد عذاب و خشم خدا

تا که رفتارمان چنین باشد 
حرفمان «ای‌دریغ»و«ای‌کاش» است
وضعمان هم نمی‌شود بهتر 
که همین کاسه و همین آش است

 

 

به مناسبت انتخاب مجدد باراک اوباما به ریاست جمهوری آمریکا


و با نگاهی به یکی از اشعار طنز ایرج میرزا که با وجود زبان بی‌پروا و گستاخ، منتقد اجتماعی بسیاری از مشکلات جامعه زمانه‌ی خود بود

سیاسوخته

باراک اوباما

باز اوباماست که در کشورش
بر سر کار است سیاسوخته 
 
دوره‌ی دوم که بُوَد چارسال
یکه سوار است سیاسوخته

قد دراز و بدن لاغرش
مثل خیار است سیاسوخته 

بر سر ما باز به تحریم و جنگ
فکر فشار است سیاسوخته 

جنگ بعید است که بر پا شود
اهل شعار است سیاسوخته 

باز به تحریم کند اکتفا
سابقه دار است سیاسوخته 

اسلحه‌اش نیز در این کارزار
نرخ دلار است سیاسوخته 

چاره نداریم که در اقتصاد
او همه کارست سیاسوخته 

 

 

 

 

""""""""""""""""""""  دوستت   دارم   """""""""""""""""""""""

 

 

 

 

کودکی...

پابه پای کودکی هایم بیا

کفش هایت رابه پاکن تابه تا

قاه قاه خنده ات راساز کن

بازهم باخنده ات اعجاز کن

پابکوب ولج کن وراضی نشو

باکسی جز دوست هم بازی نشو

بچه های کوچه راهم کن خبر

عاقلی رایک شب از یادت ببر

خاله بازی کن به رسم کودکی

باهمان چادر نماز پولکی

طعم چای وقوری گلدارمان

لحظه های ناب بی تکرارمان

مادری ازجنس باران داشتیم

درکنارش خواب اسان داشتیم

یاپدر

اسطوره ی دنیای ما قهرمان باور زیبای ما

قصه های هرشب مادربزرگ

ماجرای بزبزقندی وگرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت

خنده های بچه گی پایان نداشت

هرکسی قدر خودش بی شیله بود

ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان وگردو وپنیر

همکلاسی بازهم دستم بگیر

مثل تودیگرکسی یک رنگ نیست

ان دل نازک برایم تنگ نیست؟

رنگ دنیایت هنوزم ابی آبی است؟

آسمان باورت مهتابی است؟

هرکجایی شعر باران رابخوان

ساده باش وبازهم کوچک بمان

باز باران باترانه گریه کن

کودکی تو!کودکانه گریه کن!

ای رفیق روزهای سردوگرم

سادگی هایم به سویم بازگرد...


 
 

امید

امید را بخواه حتی از قعر چاه ناامیدی........

امید آنجاست در دستهای ناامیدی.....

او را صدا بزن در تمام کوچه پس کوچه های

قلبت....

رویات....

افکار و باورهات و

تمام وجودت...

از امروز امید شروع میشود و تا همیشه ادامه دارد....

امیدت به خدا.......

اما...
اگر...

خدا هم تورا نخواهد...چه؟!

 
 
 

 

 

سكوت

سكوت  پرسه  ميزند  در افكارم

من  ميبارم  و اسمان  اشك  ميريزد

جاي   " تو  "  خاليست  امشب



اندكي شوخي باصباگـــلي

عاقا صباگـــلي با مادرش(خاله عزيزم)خونه بودن

وقراربود برده هاي خونه رو دربيارن

ازشانس صباگـــلي بسر همسايه 4بايه روبرده بود

دمش گــرم @

واينا مونده بيدن جكاربكنن

كه صباگــلي كه خدايش اعصاب ادمو خردميكنه له ميكنه ازبس صبور اين بشر

(دوستت دارم خونديش دعوام نكني)(عاقامن جيزيم شد صباگــلي بوده)

صباگــلي گــفت بذار 4بايه رواوردن خودم درشوت ميارم

مامانش گــفت تنهاي نميشه كبسول گــاز روبيار دست بگير برم بالا درشون ميام

عاقا صباگــلي شوخيش گــل ميكنه ميگه: يابذارمن برم بالا يا

رفتي بالا تكونت ميدم بيفتي(تهديدمادر)(واقعا صبا گلي بداموزي داري)

عاقا بجه هم بجه قديم

خلاصه مامان ميره بالا توبگو زير كبسول گاز لقه وتورفتگي داره 

مامان يه تكون ميخوره 

ازكبسول ميفته تا صبا گلي مياد كمك كنه 

كبسول يه جرخ ديگه ميخوره ميفته رومامانش

صباگلي غش ميكنه از خنده 

وقيافه مامانش 

واين كه گفته بود ميندازمت

خلاصه صباگلي اخرش مامانشو ميبره دكتر خداروشكر جيزي نبوده

.

صباگلي يه داداش داره شيطون البته بهم ميگه اجي 1سال ازم كوجيكتره

سامي   هرموقع مامان ميگه اخ ميگه اي واي من 

صبا گلي مامانو ناقص كرده

ازروزي كه از كبسول انداخته تورو هرروز درد داري!!

مامان يه روز نيستيم صبا ميكشت

مامان من ميدونم نقشه هاي بليدي داره

وريسه ميره اين سامي از خنده

مامان بميرم برات (لحن حرف زدنش باعث ميشه غش كني از خنده)

.ته تغاري لوسه ديگه 


(صبا گلي گفتم شوخي ميكنم باهمه اونا كه ميشناسمشون اول از خودت شروع كردم ازم ناراحت نشي ببين جقدرخوبم

بله ديد خوبم

ديگه)

موسكت دارم 


بعدا نوشت:اگه قصد دارين(مادرشوهر,مادرخانوم,پدرشوهر,پدرخانوم,همسر ويا كسي روبكشيد وميخواين طبيعي جلوه كنه باتماس بگيريد صبا شمارو ياري ميرساند..

پورسانت من هم محفوظ مي باشد.

به جون خودم صبا اينارو ببينه ميكشم.نه بابا صبا گـــلي منو دوستم داره!!عايا اين واقعيت داره؟!!

 
 

هديه ي تو...

صبحانه را با يك چاي سر ميكنم

ناهار رابا دولقمه نان

شام را هم اشتها ندارم!

مادرم هميشه مي پرسد!

"چرا غذا نمي خوري؟"

ومن مثل هميشه: سيرم!

او كه نمي داند كه انقدر غصه برايم گذاشته اي

كه هر چه ميخورم تمامي ندارد...

نمي دانند.!!!!

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد


 

بهانه دل!

دلم بازي ميخواهد !

ازاينا كه يه چيزي  ميگــن

وبايد اولين چيزي كه به ذهنت مياد رو بگــي

دلم ميخواهداسم  "تو" رابگــويند 

و من خاموش بميرم...



صرفاجهت اطلاع!!!

خب!!!
صدامياد...
من سميرا(سميره) هستم باصباگـــلي صحبت كردم

وقراره صباگـــلي شنبه وجهارشنبه بياد وب

ومن نيز دوشنبه اينجارومنفجر كنم

*من هميشه سبز وزرد خواهم نوشت*

به جون اميرعلي(قابل توجه صباگـــلي) جدي عرض ميكنم!

خب من مثل صباگـــلي نمينويسم

اميدوارم دوست خوبي بشم براتون

من ميرم 
فعلابرم درس بخونم

**بقول صباگـــلي**
شاد باشين

**نه به زبون خودم ازخنده منفجربشيد...**


براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد


روزي از روزها!

روزي از روزها ، شبي از شبها 

خواهم افتاد و خواهم مرد 

اما مي خواهم هرچه بيشتر بروم 

تا هرچه دورتر بيفتم 

تا هر چه ديرتر بيفتم 

هرچه ديرتر و دورتر بميرم

نمي خواهم حتي يک گام يا يک لحظه 

پيش از آنکه مي توانستم برم و بمانم ،

افتاده باشم و جان داده باشم

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد



 

دلي بشدت گــ-ر-ف-ت-ه...

خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدايا هيچكس رو انقدرتنها نكن

كه هركسي از راه رسيد بهش بگه    "عشقم"

****

"ازتو شكايت ميكنم قاضي ومتهم هردو تويي!

****

وقتي خيالت از همه راحته !

واز همه جي...

وقتي كه همه چي داره خوب بيش ميره...

وقتي كه ديگــه هيچ ترسي از زندگــي نداري و سينه رو  سپـــر كردي!

طوري ميشكني كه ندوني از كجا خورديَ!

بشت-سرت رو كه نگــاه ميكني هيج غريبه اي نمي بيني!

****

وقتي به اين فكر ميكنم كه

چه ساده ميشه جيزاي رو كه ساختي از بين ببري!

و وقتي به اين فكر ميكنم كه

 چه سخته كه يه جيز رو بخواي از نو بسازي!

دلم به حال خودم ميسوزه كه تازه ميخوام خودمو درست كنم!

"من"ي كه تازه از بين رفتم.!

****

هميشه اولي واخرين عشق ادم تو يادش ميمونه!!!

واي بحال اوني كه اولين واخرين عشقش يكي باشه...

****

شاخه اي گــل به من ميدهي

وكنارم مينشيني.

چقدر دلم ميخواهد بغلت كنم!

حيف كه سالهاست مرده ام...

****

ميرم تو خيابون قدم بزنم

خودمو سرگــرم كنم هر كسي رو ميبينم

فكرميكنم تويي!

هه!!!

خوبه ميگــم اومدم بيرون كه به تو فكر نكنم!!

مگــه يادت ميذاره!!

****

ديشب هم باز كابوس

باز كابوس تورو ديدم تو كه رفتي !؟

بس اينها چيست؟!

****

منتظر حادثه اي شيرينم...

زماني كه با نگــاهت تصادف كنم...

وميكنم...

****

تمام خيابانها رو گــذشتم

هيچ اثري نبوذ...

تصادف شومي بود نگــاهمان!

ميزني ,ميكشي وميگــريزي!

اخر - بيمعرفتيست!

****

مگــه من نقش اول اين

بازي لعنتي نبودم

بس جرا ازهمون اول

"مردم’"

****

نبودي ولي جاي خاليت

را پـــر كردند

درد وزخم...

****

گــرماي اين روزها كجا و

گــرماي دستهاي  تو كجا....

****

زنده ماندن من بي تو؟!

هي! مگــر ميشود!

****

به ايينه كه نميشه

دروغ گــفت!

ميشه!!

****

گــله اي نيست چون 

دگــر حوصله اي ...

نيست!

****

همچو رنگــي زير نور

رنگــ باخته ام!

بي رنگــ - بي رنگــم.

****

ميبيني!!

روزهاي روشنمان تمام شده!!

دارم باتاريكي زندگــي ميكنم...

****


****

دستم رابستند,دلم راشكستند

همانهايي كه فكر ميكردم عزيزانم هستند

****

توزندگــيم ...

عبوراز هر چيزي ممكنه...

جز چشمانت...

****

مينويسم "تو"

بخوان: درد , ترس,بغض,مرگــ,

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد



ع ش ق

عشق را در چشمان تو ديدم

اما چه ساده

و چه زود

عاشق شدم

بی پروا

و بی هوس

عشقی شوم

بی انتها

عاشق تو

و تو عاشق ديگری

عاشق چشمانت

و تو عاشق چشمان ديگری

عاشق نگاهت

و تو دنبال نگاه ديگری

معنای عشق را در نگاه تو ديدم

و تو بی معنا عاشق من

و چه بی احساس

تو را چگونه بپرستم

ببويم

ببوسم

و در آغوش بگيرم

دستانت سرد است!!!

گرمی عشق!

کجاست؟

با چه اميدی با تو بگويم غم دل

آ ه

چه ساده

و چه زود

اما!

نميدانستم

ساده بودن

سخت است

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد



تهمت

بي تفاوت باش به كساني كه پشت

سرت حرف ميزنند انها جايشان همانجاست

"پشت سرت"


 

 


كودكي صاف وساده و....



 

 

خارپشتی شده‌ام

 که تیغ‌‌هایش
دنیای امنی برایش ساخته
اما
حسرت نوازشی عاشقانه
تا ابد
بر دلش مانده است
...

 
 

بابا لنگ دراز حیف که مرموزی و نشناختمت وگرنه

به خاطرت همرو کنار میذارم...

شاید تو نخواستی بهت نزدیک بشم.

شایدم در حد تو نیستم.

به هرحال همیشه برات آروزی بهترینهارو دارم.

 
 
 

http://nanofile.ir/do.php?imgf=1357509314771.jpg

نمیدونی چقدر دوس دارم عاشق بشم.

از اون عاشقیایی که دلت میلرزه. ازاونایی که وقتی میبینیش دست و پاتو گم میکنی. لپات

سرخ میشه و صدات میلرزه.

دلم میخواد یه نفر باشه که دلم بهش گرم باشه.بدونم که هست.

دلم ازاون عاشقیایی میخواد که بشه بخاطرش جون داد.

دلم یار میخواد.دلم بغل میخواد.یه بغله گرم و بدون هوس.

ولی حیف...


 

 


بایدکسی راپیداکنم

که دوستم داشته باشد.

آنقدرکه یکی از این شبهای لعنتی

آغوشش را یرای من و یک دنیا خستگی ام بگشاید.

هیچ نگوید...هیچ نپرسد...

فقط مرا در آغوش بگیرد.

بعد همانجا بمیرم.

تا نبینم روزهای آینده را.

روزهایی که دروغ میگوید.

روزهایی که دیگر دوستم ندارد.

روزهایی که دیگر مرا در آغوش نمی گیرد.

روزهایی که عاشق دیگری می شود...

 
 
 

 
http://nanofile.ir/do.php?imgf=1357417890741.jpg
 
 
 
 
 
 
 
 
دل من


يکي گفت زيبا سخن با دل من

که اي يار ديرين ،عزیز دل من

من و تو که با درد ها هم نشينيم

تو که خانه داری درون دل من

بیا اندکی تو نشین در بر من

بيا و تو درياب حال دل من

همه زخم بر دل زنند ای عزیزم 

بیا و دوا کن تو زخم دل من 

دلم زخمی درد عشق است یارا 

مگر تو کنی چاره درد دل من

 
 



دلم میگیرد از دست زمانه

که هر دم میکند ما را بهانه

بیا بستان ز جان ما نفس را

که دیگر درنمی یابد قفس را

چنان بردی ز یادم از وجودت

که تا دنیاست گویی من نبودم

نخواهم من دگر مهر زمانه

چو بیدادش زند هر دم ترانه

بیا با من تو اینجا هم صدا شو

ندارد چرخ گردون جز فسانه

 

 
 



تو گفتی به من ای عزیز دلم

دگر بس چقدر تو بگویی زغم

صحیح است این حرف تو ای گلم

ولیکن چه میدانی از این دلم

چه میدانی اندر دلم چیست تو

بگویم کمی از غم خود به تو

دلم واله ست همی پر ز غم

‎گره خورده با درد و رنج و الم

دلم گشته دریای خون ای خدا

شود گردم از غصه و غم جدا؟

چه داند کسی از من و حال من

نداند کسی راز و اسرار من

فقط گویمت دل همی سنگ نیست

دل کس برای دلم تنگ نیست

درون دلم هیچ از کینه نیست

جواب دلم تهمت و کینه نیست

دلی کو همی جای مهر و صفاست

دلی کو به یاد خدا آشناست

نباید که آماج حمله شود

نباید شکسته ، همی له شود

 




دلا امشب به ياد يار ، جام باده را بردار

برون شو از حصار غم ، تو سهمي از خوشي بردار 

دمي بيرون شو از عالم ،  دمي بیرون ز فکر  يار

دمي خوش باش و مستي کن ، در اين دنياي بي مقدار

دمي بی ياد دلدارت ، گذر کن از وراي غم

دگر بس باشدت گريه ، چرا غصه ؟ چرا ماتم؟

در اين دنياي فاني ؛ عشق ، همچون کاسه ای زهر است

اگر چه ظاهرش شيرين ، ولي طعمش بسي تلخ است





نگاه منتظرش مانده رو به در که نمیرد

دلی شکسته و چشمی همیشه تر که نمیرد

چه آشیان بزرگیست در حوالی زندان

به میله های قفس بسته بال و پر که نمیرد

نگاه منتظرش ماند و کاش هق هق باران

دلی شکسته و چشمی همیشه تر که نمیرد





رفتی و باز هم من ، تنها شدم دوباره

رفتی شکست این دل ، شد باز پاره پاره

با رفتنت دوباره ، غمگینه این دل من

پر میشه از غم و درد ، میمیره این دل من

با رفتنت غمینم ، درمانده و حزینم

تا که تو بر نگردی ، بی شک بدان همینم

با رفتن تو قلبم ، یخ کرد ، مُرد ، پوسید

بی تو نوشت اسمت ، با گریه سخت بوسید

با رفتنت شکسته م ، از هر چه عشق خسته م

چون که نیامدی تو ، راه نفس ببستم




بي کسي درد عجيبي است ، دلم مي داند

عشق احساس غريبي است ، دلم مي داند

چشم گر چه شده بسته و برفت هوش ز سر

عاشقی دام عجیبی است ، دلم مي داند

قصه عاشقی و مهر و محبت زیباست 

لیک بشکست و غمین است ، دلم می داند

قصه عاشقی لیلی و مجنون زیباست

لیک این قصه عجیب است ، دلم می داند

دل من بسته دلش را به دل دلدارش

لیک دل نیست که سنگ است ، دلم می داند

هر نفس بی تو شکستن ، هر نفس بی تو شرر

هر نفس بي تو عذاب است ، دلم مي داند



از عرش به فرش اوفتادم

تا بلکه لبی ز می بنوشم

از گنج به رنج رو نهادم

تا خرقه ی عاشقی بپوشم

 عمرم بگذشت در تباهی

بگذار که در برت به کوشم

 گر یار ز ما طلب کند جان

در دادن آن هران به گوشم


خیلی خوب میشه دوست پیدا کرد ، اما دوست خوب ؛ خیلی نه




عادت کرده دلم بشکند ، خرد شود ، بي دليل ، اما بعد مانند يک بدهکار عذرخواهي کند و باز بي دليل شکسته شود و باز ... اما اينبار افسارش را گرفته ام شکسته شدن بچه بازي نيست بايد جايي برود که قدرش را بدانند نه اينکه با التماس با او بمانند



بشکن تو دلم ، صدا ندارد

آن دل که شکست دوا ندارد

امید کرم در این دوعالم 

جز از طرف خدا ندارد

بستی تو دلت به دار دنیا

دنيا به کسي وفا ندارد

اي آنکه زدي به راه ديگر

این راه تو انتها ندارد

آوردن دل به دست زیباست

بشکستن دل هنر ندارد



غم های تو دل من ، انگار رفتنی نسیت

انگار جز غم و درد ، احساس دیگری نیست

هر چی زدم خودم رو ، تو جاده های خاکی

آنجا هم ای خدایا ، جز غم کسی دگر نیست 

زخمی شده دل من ، از بی وفایی یار 

واسه دل شکسته ،جز غم که مرهمی نیست

این دل دگر ندارد ، تاب و توان غم را

بیچاره این دل من ، جنسش که آهنی نیست

بازم شده دل من ، پژمرده و شکسته

انگار که نصیبش ، جز زخم خنجری نیست 

گشته عوض زمانه ، رسم مرام  و مسلک

رسم  محبت انگار ، جز کشتن دلی نیست

گفتم به دل که ای دل ، از بین شادی و غم 

شادی گزین جز این ، ره در مصاف غم نیست

گفتا به من فقط غم ، بغض و کنایه ای هم

شادی جز از برایم ، سمی که میکشد نیست



یه دنیا غم تو دل دارم خدایا

یه دنیا غصه و ماتم خدایا

کسی جز تو همیشه یار من نیست

تو غم های منو کم کن خدایا

همیشه خنده و شادی تو دنیا

برای لحظه با من بود خدایا

ولی غم ها همیشه هر شب و روز

همیشه مونسم بوده خدایا

دیگه خسته شدم بس که سرودم

همه ش از غم همه ش ماتم خدایا

کمک کن تا دل پژمرده من

شود دیوانه ی عالم خدایا

مگر دیوانه گردد این دل من

رها گردد ز غم شاید خدایا



دیده ای دل را در ، لحظه ی عشق تو هم

باز بشکسته دلم ، آه با دست تو هم

دل من نازک و نرم ، دلکم افسرده

باز آزرده شده ، آه با دست تو هم

گریه ام میگیرد چشم من میبارد

چشم من گریان شد ، آه با دست تو هم



برده هوش از سر من ، یاد روی مه تو

گر بگیری دستم ، مینشینم برِ تو

من تو را خواهانم ،  عاشقم میدانم

کاش  روزی برسد ، من شوم دلبر تو

گر بگویم من از ، جمله زیبایی ها

نشود حتی یک ، گوشه از جلوه تو

نتوانم گویم به خدا وصف تو را

همه خوبی ها ، همه دلبسته به تو

دل من درگیره ،منتظر ، دل خسته

رو به در بنشسته که ببیند رخ تو



شعري که براي تو سرودم ديدي؟

حرفاي نگفته ي مرا چه ، ديدي؟

عشقي که به تو اين دل من دارد چه؟

احساس مرا درون شعرم ديدي؟

این دل به هوای کوی تو پر میزد

پرواز دلم به سوی خود را دیدی؟

آن لحظه که دل ز درد غربت نالید

نامت به دو صد فغان صدا زد ، دیدی؟

آن لحظه که گفت ز دوری تو خسته ست

آن لحظه ی جان سپاریش را دیدی؟

آن لحظه که بر زمین فتاد و جان داد

با عشق تو عاشقانه آیا دیدی؟ 



تو لحظه هاي بي کسي ، کسي به در نميزند

حواليه دلم دگر ،پرنده پر نميزند

دلم گرفته اي خدا ، چرا به شام تار من

کسي ندا نمي دهد ، دم از سحر نميزند

گرفته بوي بي کسي ، تمام لحظه هاي من

چرا کنار پاي من کسي قدم نميزند 

گرفته بوی نم دوباره گونه های خیس من

به جز به شانه تو تکیه بر کسی نمیزند

دوباره چشم من به در به شوق نامه ای ز یار

چرا برای این دلم ، کسی قلم نمیزند

دوباره عاشقت شدم ، پر از هوای دیدنت

دلم به غیر نام تو دم از کسی نمیزند





شب است و سکوت است و تنهاییم

گرفتار درد پریشانیم

نپرس از چه حالم چنین گشته است

نپرس از چه بی تاب و طوفانیم

نپرس از چه این دل شکسته ولی

بپرس از چه همزاد تنهاییم

به هر که سپردم دلم را شکست

برفت و بماند من و تنهاییم 



گفتم که درون این دل من ، دیگر غم و غصه جا ندارد
حرف دگران دگر برایم ، یک ارزنی هم بها ندارد
گر چه که هماره بشکند دل ، اما مگه دل خدا ندارد؟
هشیار که در بساط دنیا این چوب خدا صدا ندارد



دلگير و داغونم ، غمگين تر از من نيست

همواره دلگيرم ، شادي که حقم نيست

دلگيرم و اين دل همواره داغونه

انگاري تو شادي جايي واسه من نيست

انگا ر تقدیرم با غم رقم خورده

انگار جز اندوه چیزی واسه من نیست

با هر کسی گشتم بشکست این دل را

انگار یار خوب اصلا تو عالم نیست

با من بگو دنیا تا کی فقط تهمت

یک ارزن از مردی گشتم ،ندیدم ، نیست



دلم گرفت از این غربت همیشه بهار

دلم گرفت از این بی کسی از این تکرار

دلم گرفت دوباره ز جور این دوران

دلم شکست ز بی رحمیت در این پیکار

دلم گرفته ز نامردی هزاران مرد

ز گفتن علی و بشکستن حریم شعار

دلم گرفت دگر بس که گفت من مَردم

ولی ببرده همه مردها به زیر سوال 

دلم گرفت ، شکست و ندید او حتی

همه غرور بس است دیگر این غرور و شعار

چرا فقط شده مردی تمام لغلغه ای

بر این زبان و ندارد وجود در پیکار؟

اگر بود ره مردی به این طریق و روش

گرفته بوی کثیفی و گشته بی مقدار

بس است هرچه بگویم ز جور این دوران

نیابمش اثری پس نمیکنم تکرار



در تب غربت تو بال و پرم مي سوزد

نفسم سوخته دارد جگرم مي سوزد

از زماني که رسيدي به ره کرب و بلا

دل من نه که ز پا تا به سرم مي سوزد

از دمي که ز يد تو شده دشمن سيراب

نه ، از آن دم که ببست آب دلم مي سوزد

آب مهريه زهراست ولي دشمن بست

زين سبب اين دل من در همه دم مي سوزد

مادرت بود چه مظلوم و پدر ، نيز حسن

همه مظلوم و تو مظلوم ، دلم مي سوزد

زان دمي که طلبيد آب رقيه زعمو

دست عباس جدا گشت دلم می سوزد

زان دمی که بزد این ناله ابالفضل رشید

ای برادر منو دریاب دلم می سوزد



محرم آمد و اين دل دوباره سخت مي گيرد

دلم از غربت فرزند زهرا غصه مي گيرد

دلم از تشنگي نه ، از صداي قلب آن ماهي

که دستش شد جدا از تن خدايا باز مي گيرد

دلم از مشک عباس و ، ز آب و اسب و نخلستان

از آن تيري که از کينه به مشکش خورد مي گيرد

دلم زان دم که از اسبش ، خدايا آن مه تابان

بدون دست با صورت زمين خورد آه مي گيرد

دل از دل سنگي دلهاي سنگ  دشمن و نيز از 

عمود آهنيني که به فرقش خورد مي گيرد

دلم از اربا اربا ، جسم صد چاک علي اکبر

از آن دم که زبان بر کام او بگذاشت مي گيرد

دلم زان دم که گفتا اي جوانان بني هاشم 

بياييد از براي بردن دلدار مي گيرد

دلم از حرمله و از کمانو از دل سنگش

ز مظلومي طفل شير خواره درد مي گيرد

از آن دم که علي اصغر به روي دست شد پر پر

ز داغ و سوز يک مادر ، دلم بسيار مي گيرد

دلم زان دم که مولايم زخيمه رفت سوي جنگ 

ز اشک زينب عطشان ، هزاران عقده مي گيرد

دلم از جمله مولا که گفتَش يار و ياور نيست

ز جور شمر ذی الجوشن به مولا گريه مي گيرد

دلم زان گَه که فردي از برايش آب مي برد و

بگفتا شمر دون با او شده سيراب مي گيرد

دلم زان دم که زينب در ميان دشت پر از خون

به دنبال تن بي جان مولا  گشت مي گيرد

از آن دم که بگشت و گريه کرد گفت اين جمله

گلي گم کرده ام مي جويم او را غصه مي گيرد

دلم زان دم که در گودال قتلِگآه ديد او را

دلم از بوسه بر رگهاي خونين گريه مي گيرد

دلم زان دم که شد جويا ز زينب دختر بابا

بگفتا جسم بي سر کيست جانا گريه مي گيرد

بگفتا در جوابش حق به جانب گر تو نشناسي 

سکينه جسم بابا را دلم بسيار مي گيرد

از آن دم که تمام خيمه ها مي سوخت در آتش

دلم از ظلم عدوان بر اسيران گريه مي گيرد

دلم از بهر آن کودک که شب تنها ميان دشت

کنار بوته اي جان داد هزاران غصه مي گيرد

دلم زان دم که يک بي شرم سيلي زد به قرص ماه

ز اشک دختر مولا ، رقيه ، گريه مي گيرد

دلم زان گه که بي تابي نمود و خواست بابا را

ز شام تار شهر شام دل من غصه مي گيرد

دلم زان دم که بهر او بياورد يک طبق دشمن

بگفتا که غذا نه ، پدرم کو؟ غصه  مي گيرد 

از آن دم که گرفت او در بغل رأس پدر را و

همي او داد جان و اين دل من عقده مي گيرد

دوباره ماه خون و ماه درد و ماه مظلومي

دوباره عالَم شيعه ، عزاي يار مي گيرد




اي آنکه زني زانو ، گاهي جلوي غم ها

گفتي که شدم بي کس ، گفتي که شدم تنها

گفتي که ز غم ها تو ، آزرده و پژمردي

گاهي بشکستي گاه ، از غصه زمين خوردي

گفتي و دلت پر بود ، از حسرت و از ترديد

گفتي که شکست خوردي ، گفتي که دلت پوسيد

گفتي که دلم خونه ، ذهنم چه پريشونه

گفتي که ديگه دنيا ، واسه م مثه زندونه

گفتي شده ام سير و ، از زندگي ام خسته

انگار که خدا رو من ، درها همه رو بسته

گفتي ديگه راهي نيست ، بايد که تمومش کرد

اين زندگي زندونه ، چيزي نداره جز درد

گفتي ميبَرم ديگه ، هر کي که بوده از ياد

حتي کسي نيست از غم ، واسه م بکنه فرياد

گفتي که ديگه ميرم ، هرچند که ولي زوده

ميميرم و ميميره ، هر چي منو آزرده

گفتي که ديگه ميرم ، ميرم من از اين دنيا

وقتي که برم ديگه ، راحت ميشم از غم ها

گفتم به تو راهش نيست ، اينجوري تو ميميري

بردي همه رو از ياد ، از ياد همه ميري

ميگم به تو اي جونم ، حق با تو ، ولي ، شايد

غم ها رو فقط از ياد ، بايد ببري ، بايد

بايد که بجنگي با ، هرچي غم و ترديده

بايد تو بسوزوني ، هر چي بجز امّيده

اميدتو تو هرگز ، ازدست نده اي جونم

راه همه مشکل ها ، امّيده عزيز من

اونکه تو ميگي بسته ، رو تو همه درها رو

شک نيست که گذاشته باز ، در يا بسي درها رو

گر بسته به روي تو ، با حکمت خود يک در

از رحمت خود بي شک ، وا کرده هزاران در

بايد که نشي خسته ، بايد که قوي باشي

هر جا که زمين خوردي ، همت کني و پاشي

با غصه بجنگي و ، غم ها رو بسوزوني

وقتي که نباشه غم ، شادي و تو خندوني

با غصه و با غم ها ،دل گر چه پريشونه

گر تو نشوي خسته ،  لبهاي تو خندونه

پس پاشو ديگه بسّه ، غصه ديگه راهش نيست

بايد که بخندي تو ، گريه که علاجش نيست

فرداتو بساز از نو ، ديروزو ببر از ياد

غم هاتو عزيز من ، يکجا تو بده بر باد




دل ميبُرم دگر من ، از هر چه نا اميدي ست

از هرچه دل سياهي ، از هر چه بي شکيبي ست

دل ميبُرم ز غصه ، از درد دوري يار

از هر کسي که بنشاند ، غم در دلم چه بسيار

دل ميبُرم ز غم ها ، دل ميبُرم زکينه

گر چه دلم گرفته ، زخمي ز زخم دشنه

دل ميبُرم ز حيله ، چون حيله بشکند دل

عشقم شده صداقت ، روشن کند همي دل

دل ميدهم به آنکس ، کو دل دهد به دردم

دل ميدهم به عشقش ، جان نيز بهر او هم

دل ميدهم به آنکه ، من را ز غم رها کرد

من را اسير خود نه ، با عشق آشنا کرد

دل ميبُرم ز دنيا ، وز دار فاني عشق 

دل ميدهم به ربّي ، کو هست معني عشق

دل ميدهم به عشقت ، پروردگار عالم

من را ز من رها کن ، آنگه ببين تو حالم

آن دل که خانه توست ، دل نيست دُرّ ناب است

درياب حال دل را ، دل در تب است و تاب است



هوا ابري شد و بازم  دوباره نم نم بارون

دلم تنگ و چشام خيسه ، نشستم گوشه ايون

يه روزي پيش من بود و ، دلم شاد و لبم خندون

ولي دورِ ز من حالا ، دلم غمگين چشام گريون

شبيه آسمون انگار، چشام هم غرق بارونه

داره از دوريِ يارش ، غزل با عشق ميخونه  

دلم از دوري عشقم ، گرفته سرد و داغونه

دوباره دل شده خسته ، دوباره دل پريشونه

هميشه سهم من از عشق ، يه دنيا بي کسي بوده

هميشه خنجري از پشت نصيب قلب من بوده

هميشه عاشقي واسه ش ، قرین با بي کس بوده 

هميشه دوري از يار و ، همه ش دلواپسی بوده

هواي آسمون شد صاف ، ديگه بارو ن نميباره

گمونم يارشو ديده ، که اشکاشو نميباره

آره سر زد ز پشت ابر ، جمال ناز دلدارش 

آومد خورشيد خانوم اونم ، شادِ از دیدن یارش 

ولي چشماي من خيسِ ، هنوزم اشک ميباره

هواي چشم من ابري ، هواي ديدن يار





امّيد خدايا شوم از بحر غم آزاد

امّيدکه روزي بشود اين دل من شاد

امّيد که يارم ز درآيد که دلم مرد

از فرقت يار اين دلکم خميد و پژمرد

امّيد به روزي که بيايد به بر من

آن هم سخن و محرم اسرار دل من

امّيد که بازآيد و عقده بگشايم

ار بحر دلم شعر غميني بسرايم 

امّيد که روزي شکند بغض گلويم

بر شانه او سر نهم و نالم و گريم

امّيد که دل ، عاشق و ديوانه بماند

جامش تهي از ساغر و ، پيمانه نماند

امّيد شوي همسفر اين دل تنگم

من با تو بگويم غم خود يار قشنگم

امّيد بفهمي که به جز تو نپسندم

تا با دلکم از ته دل گويم و خندم

امّيد رسد روز کفن کردن غم ها

امّيد نگردد دل من بي کس و تنها

امّيد نه تنها دل من بلکه همه دل

هرگز نشود بي دل و بي ياور و منزل

امّيد هميشه ز بلا دور بمانيم 

بچه اگر هستيم و اگر پيرو جوانيم

امّيد که اکنون که تو خواندي غزلم را

قدري تو بخندي و کُشي درد و الم را

امّيد که با اين غزلم گرچه ضعيف است

امّيد بگيري ، همه قصه همين است 




زیبا غزلی عاشق آن روی توام من

مست شکن یک خم ابروی توام من

زیبایی و من عاشق آن روی قشنگت

دل برده همین صورت زیبای تو از من

دل داده ام از دست ز عشقت مه نازم

دیگر تو مکن ناز که دیوانه شدم من

با دیدن آن غمزه و آن خنده شیرین

دل در پی تو آمد و بیدل شده ام من

دل دست تو و دلبر من ، هستی من تو

امّید که روزی بشوم دلبر تو من

من عاشق آن دیده زیبای توام ، کاش

روزی بشود دیده ی زیبای تو از من

دل را تو ربودی ولی ای کاش گل من

روزی بشود مونس و یار تو دل من

دل چیست؟ که هوش از سر من رفت

از عشق تو یک عاقل دیوانه شدم من

من غرق تمنای وصال توام ای یار

ای کاش بیایی و نشینی به بر من



دلم بشکسته و درمان ندارد  

دل بيچاره ام سامان ندارد  

شکستي اين دلم را سخت اما   

دلم بحر است و غم معنا دارد

دلم خون گشته از دست زمانه

زمانه از برايم جا ندارد

شود آيا که در اين چرخ گردون

بگويم غصه هم معنا ندارد؟

شکستي اين دلم را تو چه ساده

دلم جز بي کسي کس را ندارد

دگر بگذشت ايامي که بودي

دگر قلبم برايت جا ندارد


 

 

 

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی

 

 


000000___00000
_00000000?0000000
_0000000000000000
__00000000000000
____00000000000
_______00000
_________0
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
______*____00000000000000
عاطفه   جون  00000000000
________*_______00000
___سیامک  ______0
_000000___00000___*
00000000?0000000___*
0000000000000000____*
_00000000000000_____*
___00000000000_____*
______00000_______*
________0________*
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
______*____00000000000000
______*______00000000000
_______*________00000
________*_________0
_________*________*
_________*_______*
__________*______*
___________*____*
____________*___*
_____________*__*
______________**

 

دو تا عاشق  و  معشوق  هم 

 

 

جوش زند خـون حـسـیـن از زمیــن

شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن
جــان جــهــان بـــاد فدای حـسین


به یاد کربلا دل‏ها غمین است
دلا خون گریه کن چون اربعین است


بسوز ای دل که امروز اربعین است
عزای پور ختم المرسلین است

قیام کربلایش تا قیامت
سراسر درس، بهر مسلمین است

اربعین حسینی تسلیت باد



امشب شب اربعین مصباح هداست
دل یاد حسین بن علی شیر خداست

پروانه به گرد شمع حق پر زد و سوخت
امشب شب یاد عشقیاء و شهداست



آبروی حسین به كهكشان می ارزد
یك موی حسین بر دو جهان می ارزد
گفتم كه بگو بهشت را قیمت چیست
گفتا كه حسین بیش از آن می ارزد


السلام ای وادی کرببلا

السلام ای سرزمین پر بلا

السلام ای جلوه گاه ذوالمنن

السلام ای کشته های بی کفن



یه جائیه تو دنیا همه براش می میرن

تموم حاجتا رو همه از می گیرن

بین دو نهر آبه ، یه سرزمین خشکه

شمیم باغ و لاله اش خوشبو ز عط مُشکه

شبای جمعه زهرا زائر این زمینه

سینه زن حسینه ، یل ام البنینه



ای به دل بسته ، قدری آهسته

کن مدارا با ، زینب خسته

یا حسین مظلوم


اردوی محرم به دلم خیمه به پا كرد

دل را حرم و بارگه خون خدا كرد

حسین میا به کوفه ، کوفه وفا ندارد



محرم ماه غم نیست
ماه عشق است
محرم مَحرم درد حسین است


کاش بودیم آن زمان کاری کنیم

از تو و طفلان تو یاری کنیم

کاش ما هم کربلایی می شدیم

در رکاب تو فدایی می شدیم


نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز

دانش ‌آموزان عالم را همه دانا کند

ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین

بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند


عالم همه قطره و دریاست حسین
خوبان همه بنده و مولاست حسین
ترسم كه شفاعت كند از قاتل خویش
از بس كه کرم دارد و آقاست حسین


السلام علیک یا ابا عبدالله ....

پرسیدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟
آهی كشید و گفت:كه ماه محرم است.
گفتم: كه چیست محرم؟
باناله گفت:ماه عزای اشرف اولاد آدم است


نام من سرباز کوی عترت است
دوره آموزشی ام هیئت است
پــادگــانم چــادری شــد وصــله دار
سر درش عکس علی با ذوالفقار
ارتش حیــدر محــل خدمتم
بهر جانبازی پی هر فرصتم
نقش سردوشی من یا فاطمه است
قمقمه ام پر ز آب علقمه است
رنــگ پیراهــن نه رنــگ خاکــی است
زینب آن را دوخته پس مشکی است
اسـم رمز حمله ام یاس علــی
افسر مافوقم عباس علی (ع)

 

 

 

فرا رسیدن اربعین شهادت سید و سالار شهیدان، سرور آزاگان جهان، چهلمین روز وداع خونین حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) و یاران باوفایش، به تمامی دوستان اهل دل و ارجمند در دانشگاه فردوسي  تسلیت و تعزیت عرض نموده و امیدواريم كه سوگواری های یكایك شما عزیزان مورد قبول حضرت حق قرار گیرد.

اربعین حسینی، جویبار همیشه جاری عاشورا، روز شهادت حماسه سازان و اربعین، روز زیارت مرقد عاشورا سازان است. عاشورا، خروش خون حسین(ع) است و اربعین، پژواک این فریاد ظلم شکن است.

عاشورا و اربعین، نقطه ابتدا و انتهای عشق نیست؛ بلکه چله عارفانه تشیع سرخ علوی است.

عاشورا تا اربعین، نقطه اوج عشق حسینی است و در این چهل روز، حسین(ع) تنها سخن محافل است تا در طول عمر انسان، بهانه بیداری و ظلم‏ستیزی باشد.

عاشورا، زمانه خون و ایثار است و اربعین، بهانه تبلیغ و پیمان. در عاشورا، حسین(ع) با تاریخْ سخن گفت و در اربعین، تاریخ پای درس حسین(ع) نشست.

عاشورا روز کشت "خون خدا" در کویر جامعه ظلم‏زده است و اربعین، آغاز برداشت نخستین ثمره آن.

آری، اربعینْ فرصتی برای اعلام همبستگی با عاشوراست. هر اربعین حسینی، قاصد حماسه ای ماندگار، پیامدار استعلای ایمان، نشانه‏ای از شکوه عشق، و برگ همیشه سبزی بر درخت هماره سرخ شهادت است.

اربعین یک واژه نیست؛ کتابی قطور و پرماجراست. کتابی که گذر زمان و حادثه‏های زمین، هرگز نمی‏تواند نوشته‏های آن را محو کند و البته کهنگی در آن راه ندارد.

اربعین، هنرنامه مصوّر آرمان گرایی و حق یاوری است. اربعین، نشانه‏ای بر اعتلای دین و بالندگی زمزمه‏های دعا و تلاوت قرآن در شب عاشورای حسینی است.ر

اربعین، صدای عدالت و صداقت، و شاخه‏های درخت آزادگی است که از خاک کربلا روییده و تا ژرفای روزها و روزگاران ریشه دوانیده است.

اربعین، جویبار همیشه جاری و سرخ تاریخ، و جوشش چشمه‏های خون خداوند از چهار سوی عالَم است.

 

 

 

 

 

 

 

بیمعرفت

آنوقت حتی به تو نگاه هم نمیکردم چه برسد به این که عاشقت بشوم

گفتی تا اخرین روز زندگیت با من میمانی

شاید هم ان کسی که من میشناختم مرده تو یک ادم جدید هستی با قلب سنگی

دیگر قلبم فقط میتپد دیگر عاشق نمیشود دیگر احساس ندارد مرده اند،همان روز که


 



می خواهم برگردم به روزهای کودکی :
آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود…
عشــق ، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد…
بالاترین نــقطه ى زمین ، شـانه های پـدر بــود…
بدتـرین دشمنانم ، خواهر و برادر های خودم بودند…
تنــها دردم ، زانو های زخمـی ام بودند…
تنـها چیزی که میشکست ، اسباب بـازیهایم بـود…
و معنای خداحافـظ ، تا فردا بود…
.



همـــــــه زندگیم درد استـــــ ؛ درد …نمے دانم عظــــمتـــ این کلمـــــه را
درکــــ مے کنے یا نــه ؟! وقتے مے گویــــــم درد….
تو بــه دردے فکر نکـــــــن کـــه جسمــــ انسان را ممـــــــکن استــ
یکـــ بیمارے شــــدید بکشد!! نـــــــــــه؛ روحـــــــم درد مے کنـــــــد…!!!



هر روز نبودنت را بر دیوار خط کشیدم
ببین این دیوار لامروت دیگر جایی برای خط زدن ندارد
خوش به حال تو که خودت را راحت کردی
یک خط کشیدی تنها
آن هم روی من
.


عشق مرده
 

چه سخت است تشییع عشق روی شانه های فراموشی، وقتی میدانی پنج شنبه ای

نیست تا رهگذری بر بی کسی فاتحه بخواند!

 
 


دروغگو
 

 که از سهم دودستت بی نصیبم

 به دل گفتم که روزی خواهی امد

 

 


زندگیه اجباری

من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود؟

من بمانم یا بمیرم هیچکس دلتنگ نیست

 
 


بهترین دوست
 

  زانوهامو بغل كرده بودمو نشته بودم كنار ديوار

سرم رو آوردم بالا

تمام صورتم عرق شرمندگي پر كرد

گفتم:آره

گفتم: همشون گذاشتن رفتن

گفتم:اشتباه كردم

گفتم:نه

گفتم:بودم

گفتم:بردم، همين الان بردم

 گفتم:.....(گر گرفتم از شرم-حرفي واسه جواب نداشتم)

 

گفتي:ببخشم؟

گفتي:نه! ازت ناراحت نبودم! چيو بايد مي بخشيدم؟

 گفتم:فقط شرمندتم

گفتم:آخه تنهام

من كه گفتم فقط كافيه صدا بزنی منو تا بيام پيشت

اما هر موقع تنها شدي غصه نخور،فقط كافيه صدا بزني منو

هميشه مواظبت بودم،تو با اونا خوش بودي،منو فراموش كردي تو اين خوشي

 ديگه طاقت نياوردم،بغض كردمو خودمو اينداختم بغلت،زار زدم،گفتم غلط كردم

گفتم دوست دارم...

بغلت كردم گفتم:تو بن بست رفيقي

 

 


عشق تلخ
 

 نیمه شب اواره و بی حس و حال

در سرم سودای جامی بی زبان

پرسه ای اغاز کردیم در خیال   

دل به یاد اورد ایام وصال        

از جدایی یک دو سالی می گذشت

یک دو سال از عمر رفت و بر نگشت

دل به یاد اورد اول بار را

خاطرات اولین دیدار را

ان نظر بازی ان اسرار را

ان دو چشم مست اهو وار را

هم چون رازی مبهم سر بسته بود

چون من از تکرار او هم خسته بود

امدو هم اشیان شد با منو

هم نشین و هم زبان شد با منو

خسته جان بودم که جان شد با منو

نا توان بودو توان شد با منو

دامنش شد خواب گاه خستگی

این چنین اغاز شد دلبستگی

وای از ان شب زنده داری تا سحر

وای از ان عمری که با او شد به سر

مست او بودم زدنیا بی خبر

دم به دم این عشق می شد بیشتر

امد و در خلوتم دم ساز شد

گفتگوها بین ما اغاز شد

گفتمش:

گفتمش در عشق پا بر جاست دل

گر گشایی چشم دل زیباست دل

گر تو زو رغمان شوی دریاست دل

بی تو شام بی فرداست دل

دل زعشق روی تو حیران شده

در پی عشق تو سر گردان شده

گفت:

گفت  در عشقت وفادارم به دار

من تو را بس دوست می دارم بدان

شوق وصلت را به سر دارم بدان

چون تویی مخمور خمارم بدان

با تو شادی می شود غمهای من

با تو زیبا می شود فردای من

گفتمش عشقت به دل افسون شده

دل ز جادوی رخت  افسون شده

جز تو هر یادی به دل مدفون شده

عالم از زیبایت مجنون شده

بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش

طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او صودا نبود

بحل کس جز او در این دل جا نبود

دیده جز بر روی او بینا نبود

هم چو عشق من هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهره افاق بود

در نجابت در نکویی ایفاق بود

روزگار اما وفا با مانداشت

طاقت خوشبختی ما رو نداشت

پیش پای عشق ما سنگی گذاشت

بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

ااخر این قصه حجران بود و بس

حسرت و رنج فروان بود بس

یار ما را از جدایی غم نبود

در غمش مجنون عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود

سهم من از عشق جز ماتم نبود

با منه دیوانه پیمان ساده بست

ساده هم عهدو پیمان و شکست

بی خبر پیمان یاری را گسست

این خبر ناگاه پشتم را شکست

ان کبوتر عاقبت از بند رفت

رفت و با دلداری دیگر عهد بست

با که گویم او که هم خون من است

خزم جان و تشنه ی خون من است

بخت بد بین وصل او قسمت نشد

این گدا مشمول ان رحمت نشد

ان طلا حاصل به این قیمت نشد

عاشقان  را خوش دلی تقدیر نیست

با چنین تقدیر بد تدبیر نیست

از غمش با دود و دم هم دم شدم

بادو نوش غصه ی او من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم

ذره ذره اب گشتم کم شدم

اخر اتش زد دل دیوانه را

سوخت بی پروا پر پروانه را

عشق من از من گذشتی خوش گذر

بعد از این حتی تو اسمم نبر

خاطراتم را تو بیرون کن ز سر

دیشبت کف رفت فردارو نگر

اخر این یکبار از من بشنو پند

بر منوبر روزگارم دل مبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه زود

عشق دیرین گسسته تارو پود

گر چه اب رفته باز اید به رود

ماهیه بیجاره ام اما مرده بود

بعد از این اشیانت هر کس است

باش با او     (یاد تو مارو بس است)

 

 

 

"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""

 

قویترین مرد



قـــویترین " مــــرد " دنــیا هم که باشی

محــــــتاجی !!!

محـــتاج اشـــــکهای عاشــــــقانه یـــــک " زن "

کـــــه از چشــــــمهای نگـــــرانش بــــــروی کویر زخــم هایت بــبارد!



سوختم


میگن درد رو از هر طرف بخونی میشه درد !

ولی درمان رو از آخر بخونی میشه نامرد !

پس مواظب باش واسه دردت به هر نامردی تن ندی !!!



تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول


چه زیبا.. گفتم دوستت دارم! چه صادقانه.. پذیرفتی!

چه فریبنده.. آغوشم برایت باز شد!

چه ابلهانه.. با تو خوش بودم!

چه كودكانه.. همه چیزم شدی!

چه زود.. به خاطر یك كلمه مرا ترك كردی!

چه ناجوانمردانه.. نیازمندت شدم!

چه حقیرانه.. واژه غریب خداحافظی به من آمد!

چه بیرحمانه.. من سوختم!


تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول


کاش به جای این همه باشگاه زیبایی اندام یه باشگاه زیبایی افکار هم

داشتیم ، مشکل امروز ما اندام ها نیستند ، افکار هستن .


تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول


هر وقت زندگی یه ضربه بهت زد ، آروم لبخند بزن و بهش بگو :

جوجه ! همه زورت این بود !؟


تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول


شده ام معادله ای چند مجهولی ! این روزها هیچ کس از هیچ راهی مرا

نمی فهمد.




خاطره




میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود


از قول من


به باران بی امان بگو :


دل اگر دل باشد ،


آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد




تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول

 

         

               جواب دوستت دارم مرسی نسیت.....

                                       



تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول


دوست دارم میتونی درک کنی؟


ســـاده بپوش ،

 

 


زیرا سادگیت را نشانه میگیرند برای در هم شک
ستن غــــرورت...



تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول


آدمها برای هم مثل کتاب میمونند

وقتی به آخرش میرسند میرن سراغ یکی دیگه

یادمان باشد همدیگر را زود زود ورق نزنیم



تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول



چقد گفتم با دلم بازی نکن ، لعنتی خراب شد دیگه عاشق نمیشه!!


تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول


اینو قبول داری آیـــــا؟ که

برای خیـــــانت...

هــــزار راه هست...

اما هیچکدوم به اندازه

"تظــــاهر به دوست داشتن"

کـــ ـثــــ ـیــــ ـف نیست!!!!

 

 
 

رفته



رفته ای؟؟؟


بعضی ها بهش میگن قسمت...


اما من تازگییها بهش میگم


به درک...


مغز آدم


این مغزادمی هم عجیب جانوریه!یادش میمونه که یه


 چی یادش رفته!اما یادش نمیمونه چی یادش رفته!

 

 

 

 

                          

 

 ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﺯﻣﻴﻦ ﻛﻪ پُر ﺑﻮﺩ




ﺍﻓﺴﻮنم ﻣﻰﻛﻨﺪ،
ﺍﻓﻌﻰ ﺗﺎﺑﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺑﺮﻛﺎﻏﺬ ﺭﻫﺎﻧﺪﻩﺍﻡ.
ﺍﻓﺴﻮنش ﻣﻰﻛﻨﻢ
ﺑﺎ ﺗﺼﻮﻳﺮﻫﺎﺋﻰ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﭘﺎﺭﻩﻫﺎﻯ ﻧﻮﺭ
             ﺑﺮ ﺑﺴﺘﺮ ﺳﻔﻴﺪﺵ ﻣﻰﺍﻓﻜﻨﻢ.
ﺍﻧﮕﺸﺖ، ﺑﻮﺳﻪ ﻭ ﺟﻮﺑﺎﺭﻩﻫﺎﻯ ﺧﻮﻥ!
*
ﺳﺮﻡ ﮔﻴﺞ ﻣﻰﺭﻭﺩ ﺍﺯ ﭼﺮﺧﺶ ﺯﻣﻴﻦ
ﺩﺭ ﻧﺴﻴﻤﻰ ﻛﻪ ﻧﻤﻰﺩﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﻛﺪﺍﻣﻴﻦ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﻴﺎﺭﺍﻣﺪ،
ﺍﺯ ﺭﮔﻪئی ﻛﻪ ﻗﺼﺎﻳﺪ ﺩﻭ ﺑﻠﺪﺭﭼﻴﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﻰﺑﻨﺪﺩ،
ﺍﺯ ﭼﻨﺒﺮﻩ ﺑﺴﺘﻦ ﻣﺮﮒ ﺑﺮ ﻛﻤﺮﮔﺎهم
ﺍﺯ ﭘﺮﺳﺶ آﺏﺷﻮﻧﺪﻩﻯ ﺍﻓﻌﻰ ﺑﺮ ﭘﺴﺘﺎﻥﻫﺎﻯ ﻛﺎﻏﺬﻡ.
*
ﭼﻨﺪﻯﺳﺖ ﺷﻌﻠﻪﻯ ﺍﻓﻌﻰ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻗﺮﻣﺰ، ﺳﻴﺎﻩ ﻳﺎ ﺗﺐﺁﻟﻮﺩ ﻣﻰﻛﻨﺪ،
ﺗﺼﻮﻳﺮﻫﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻴﺶ ﻣﻰﺯﻧﻨﺪ.
ﭼﻨﺪﻯﺳﺖ ﺣﺘﺎ ﻛﺘﺎﺏ ﻣﺮﺍ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺑﻨﺪﻳﺪ
ﺍﺯ ﺑﺮﮒﻫﺎیش ﺁﻭﺍ ﻭ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺧﺶﺧﺶ ﺑﺮﻣﻰﺁﻳﺪ.
ﺑﻰ ﻛﻪ ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﺍﺯ ﺳﭙﻴﺪﻯ ﻛﺎﻏﺬﻫﺎ پَرﻛﺸﻴﺪﻩﺍﻡ!
***ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﺯﻣﻴﻦ ﻛﻪ ﺗﻬﻰ ﻣﺎﻧﺪ


ﺷﺎﻋﺮ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺍﻣﺸﺐ.
ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻴﺪ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﺐ
ﭘﻴﺸﺎﻧﻰ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﻋﺮقم ﺧﻴﺲ ﻧﻴﺴﺖ
لاﻟﻪ ﺑﺮﺍﻧﮕﺸﺖ ﻧﻤﻰﺳﻮﺯﺩ
ﺷﻌﻠﻪﻯ ﺳﻴﺎﻩ ﻧﻤﻰﻭﺯﺩ ﺍﺯ ﻛﺎﻏﺬ
ﺟﻤﻠﻪ ﻧﻤﻰﭘﻴﭽﺪ ﺩﺭﺳﭙﻴﺪﻯ ﻣﻌﺒﺪ.

ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﺯﺩﺳﺖﻫﺎﻯ ﺗﻮ
ﺗﺎﺭﻳﻚ، ﺳﺮﺩ ﻭ ﻧﺎﺧﻮﺍﻧﺎ ﺷﺪﻩﺍﻡ!
                      ﺳﻨﮓ ﮔﻔﺖ.

ﺁﻥ ﭼﻪ ﺯﻳﺮ ﭘﻮﺳﺖ ﺍﺷﻴﺎء ﻧﻬﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ
   ﺍﺑﺪﻳﺖ ﻧﻴﺴﺖ، ﻣنم!
                      ﺷﻌﺮ ﮔﻔﺖ.


ﭘﻴﺸﻮﺍ ﺑﺮ ﺳﺮﻳﺮ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻣﻰ ﺭﺍﻧﺪ.
ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺧﻮﺷﻪﻫﺎﻯ ﻟﻬﻴﺪﻩ ﺭﺩ ﻣﻰﺷﻮﺩ
ﺧﻮﻥ ﺳﺨﻨﮕﻮ ﺑﻪ ﺧﺎﻙ ﭼﻴﺰﻯ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ.
ﻣﺮﺩﻩﻫﺎ ﻛﻔﻦﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻃﻮ ﻣﻰﻛﺸﻨﺪ
ﭼﻬﺮﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﺍﻧﺎﺭ ﻣﻰﺁﺭﺍﻳﻨﺪ
ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻭ ﭘﺮﺳﺶﻫﺎﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔﻮﺭ ﻣﺮﺗﺐ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ
ﭘﻴﺸﻮﺍﻯ ﻣﺮﺩگان ﺧﻄﺒﻪ ﻣﻰﺧﻮﺍﻧﺪ.

*
ﭼﻮﻥ ﻛﻪ ﺷﺎﻋﺮ ﻧﺒﻮﺩﻡ،

ﺩﺍﻧﺎ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻠﺪﺭﭼﻴﻨﻰ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻭﺍﺯﺵ ﻫﻮﺍ ﺭﺍ ﻧﺦ ﻧﺦ ﻣﻰﻛﻨﺪ،
                            ﺩﻳﻮﺍﻧﻪئی ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ!

ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ:
ﺷﺎﻋﺮﻯ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻭﺍﮊﻩﻫﺎﻯ ﻧﺎﺭﺱ نُک ﻣﻰﺯﻧﺪ،
                            ﺑﻠﺪﺭﭼﻴﻨﻰ ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ!

ﺣﻜﻴﻢ ﮔﻔﺖ:
ﺗﻜﻪﻯ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﻛﻬﻜﺸﺎﻥ،
          ﺑﻰﻫﻮﺩﻩ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﻦ ﻣﺪﺍﺭ، ﮔﻴﺞ ﻣﻰﻛﻨﺪ!

ﺑﻠﺪﺭﭼﻴﻦ ﺧﻮﺍﻧﺪ:
ﺁﻥ ﭼﻪ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏﻫﺎﻯ ﺷﻤﺎ ﺧﺶ ﺧﺶ ﻣﻰﻛﻨﺪ،
             ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺵ ﺧﺎﻝ ﻭ ﺧﻄﻰﺳﺖ،
             ﺍﻓﻌﻰ، ﭼﻨﺪﻯﺳﺖ ﺩﺭﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﺯﻣﻴﻦ ﻣﻰﭼﺮﺧﺪ!

ﺷﺎﻋﺮ ﮔﻔﺖ:
ﺷﺎﻋﺮ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺍﻣﺸﺐ،
ﭼﻴﺰﻯ ﺟﺰ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻳﺪ ﻧﻨﻮﺷﺘﻢ
         ﻭ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻳﺪ،
       ﻋﺼﺐﻫﺎﻯ ﺳﻜﻮﺕ ﻭ ﺳﭙﻴﺪﻯ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻴﺎﺷﻔﺘﻢ!

 

 

بال های بلند آدراپانا

آدراپانا!

زادگاهم!میهنم!

تو می دانی که ریشه هایم در خاک تو می رقصند

شاداب،نیرومند،هزاران ساله.

در هییت گردبادانی که از باخترت می آیند

بر دشت های تو می چرخم

هشدار دهنده،بی تاب!

از بال های بوبو سر می خورم

مانند سنفونی نکیسانی،

بر باغ های زادگاهم می گسترم.

با بخار دهان اسب های سرکش

با دم و بازدم رخش

در کوچه های تو پخش می شوم...

بسا هست

بسا هست که این خودکار،بی من نویسد

این صندلی،بی من گرم شود

این بامداد بی من شکفد

بی آن که مرا ببیند،

بسا هست که مرا در خود برید

به بستر یا به تنهایی تان.

پرهای سیاه تاریکی را

با دست های ناپدید من از شانه بسترید

دهانتان از ملودی های من سبز شود.

باشد

_ که هست _

چروک زمان را

با شعر های من از پیشانی بردارید

خوابتان را تهی از خار بوته ها کنید

از خرگوشی که در خلنگزار بر می جهد

سفیدی فلسفه را دریابید.

بسا باشد

که از این سیاره دورتر بنشینید

و به من نزدیکتر.

من با شما به نامیرانی روم.

بسا بوده

که در من برخاسته اید

به خواندن خنیانی که

سبد بامداد را پر کرده بود.

دستی که مرا از پشت این میز ببرد

و خودکارم را در دست هوا نهد،

شما را

پشت این میز نامیرا کند.

بسا هست

که بوده است و باشد و خواهد بود

 

"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""

 

شهرمن اسدآباد و شهرمن اسدآباد
ابیات عاشقانه‌ی دیرینى‌ست
بر لبان آبى" خان گورمز" که آواز می‌شود.
شهرى که خوشه‌هاى ستاره و تاج بلند ماه را
بر تارکش نشانده؛
چونان یلى؛ بر پوستین کهنه‌ی دشتى فراخ یله داده
چشم‌به‌راه آینده‌ی خویش است.
شهرى که ریشه‌هاى من آنجاست؛
و مادرم چون یادمانده‌ئی دیرین
از آن‌سوى زمین، لحاف سرد سپیده‌دمان را هنوز
بر شانه‌هاى خسته‌ی من می‌کشد.
گوئى هنوز نیز در گاهواره‌ی سنگین زادگاهم
در رفت و‌ آمدى بی‌پایان هستم.
و شهر من اسدآباد
لب‌هایش از تشنگی همیشه ترک دارند
چندىست پیر باده فروشش نیز
با بادها به وادى پنهانى رفته‌ست
و حلقه‌ی می‌نوشانش، دور پیاله‌هاى تهى
آوازهاى کهن را می‌خوانند.
و کوچه‌هاى ناآرامش خالى‌ست از ترنم دلدادگان و
شورش شمشیربال‌ها.
با این‌همه هنوز
زیبائی جهان را؛ در خوشه‌هاى فربه انگور و
شکوفه‌هاى نازک‌ امرود وسیماى کودکانش، بیدار می‌کند.
***
شهرى شگفت؛ در چارراه چهار دیار سپید:
آن‌سوى، هگمتانه و تاج بلند برف.
این‌سوى سرزمین لرستان
که بسته تنگ میان را
با کوه‌هاى صخره‌ئی زاگروس
یک‌سوى سرزمین خروشان
که بر سمند تیزتک آبیدر از مه برون می‌آید
یک‌سوى بیستون و نغمه‌هاى پرپر فرهاد.
شهرى که خستگان سفر را
بر سفره‌ی گشوده‌ی خود؛ بار می‌دهد.
اى شهر من! اگر چه هماره
پیراهن از تن تو دریدند؛ و هربار، خیل رمندگان تازى و رومى بر گرده‌ی تو گذشتند
امّا تو خم نگشتى و ماندى.
ماندى چنان یلى، بر پوستین کهنه‌ی دشتى کهن
چشم‌براه گمشده‌ی خویش.
اینک نگاه کن که جمال‌الدین
- مردى که در هیاهوى توفان گم شد -
با جامه‌ی بلند درخشانش، بر آستان تو ایستاده
با خیل خفتگان سخنى دارد
و دست مهربانش را بر شانه‌هاى تو می‌ساید
و آوازهاى نیک نیاکان را در گوش‌هاى تو می‌خواند
و جان ناآرامش بر کوچه‌هاى"سیدان" می‌تابد.
هان؛ زاد بوم من!
گر چه هزار بار ،انبوه کرگدن‌ها بر باغ‌هاى تو توفیدند؛
امّا هنوز؛ بوی سیب‌هاى گلابت هوش از سر نسیم سحر می‌برد
و آهنگ جارى جوبارها در دره‌هاى خلوت " ترخین آباد"
انبوه اختران را به پایکوبی مى‌انگیزد.
و " مدمراد" با سبوى پر از آبش
از دره‌هاى "خان گورمز" به سوی تو مى‌آید.
اى شهر بى‌قرار!
اینبار، پرنده‌ئی ز سفرهاى دور بازخواهد گشت
تا بال‌هاى خسته‌ی خود را در آبهاى دره‌ی "خُنداب" تر کند.
و بازتاب نغمه‌ی خود را از کوهسار آبى "‌امروله" بشنود.
و پرهاى گردآلودش را در سپیده‌ی شیرگون شهر بشوید.
***
اى شهر من!
که غنچه‌هاى نخستین عشق را در جان من شکوفاندى
روزى مسافرى بسوى تو می‌آید
تا از فراز گردنه، شبهنگام
تو را که مثل کشتى نورانى
بر دریای تاریکی می‌رانى.
در نغمه‌هاى خویش بگنجاند
و در کوچه‌هاى کودکى‌‌اش بر درب‌هاى خسته‌ بکوبد
و شیفتگان سر به گریبان را
به دیدن برهنگى شانه‌هاى "‌امروله" و
شکوفه‌هاى نازک بادم و گل‌هاى زرد بامدادان بخواند.
و شب که با نسیم "مزرعه‌بید"
تا "خاکریز" و "شهراب" گسترده می‌شوند
در کوه‌هاى آنسوى "آجین"
گِرد اجاق‌ آتش بنشینند
و از حماسه‌هاى کهن؛ نغمه سرکنند.
زیرا هنوز مردم شهر من
هر گاه در شبانه تابستان
بر پشت بام‌هاى خویش می‌آیند
و خوشه‌ی ستارگان را می‌پایند،می‌دانند:
ستاره‌ی شاعرى که بر سمند بادپاى زمان دور شد
با عاشقان سخنى دارد.
***
و شهر من اسدآباد با تاج ماه بر سر
بر پوستین کهنه‌ی دشتى کهن
بر کوه‌ها یله داده؛
شعرى میان لبانش آواز می‌شود.
مهر ماه ۱۳۶۹
خان گورمز=‌امروله: کوه بلند و صخره‌ئی در جنوب اسدآباد که از دور به رنگ آبى دیده می‌شود.
شمشیر بال= پرستو
جمال‌الدین: سیدجمال‌الدین اسدآبادى
ترخین‌آباد، خُنداب، مزرعه بید، خاکریز، شهراب و آجین از روستاهاى اسدآباد هستند.
مد مراد= محمد مراد: از کسانى است که سالیان پیش در نزاعى بر سر آب کشته شد و مردم برایش می‌خواندند: کُشته‌ی آب فرات، مد مراد، مد مراد!
***
برگرفته از خوشه‌ئی از کهکشان. جلد اول. (دیوان اشعار مانی) آماده‌ی انتشار
 

 

------------------------------------------------------------------------
            در پر سه های هر شبم            وقتی که تنهـا می شوم

            چون  ابر بی باران  شـب           لبریز  غــم ها  می شوم

             دیـگر کـشیده کـــار مـن           تـا عــرصـه ی دیــوانگـی

             دلتنــگ و دلتنگـم ببیــن            از ایــن همــه بیــگانگـی

             ای پــاره ی روح و تنـــم            از جـــان صدایت می زنم

             یک امشبی با مـن بساز           تا بنگــری ایـن خستـه را

             شـاهین پر بشکسته را            تـنـهــــــــــای دور از آرزو

            درخون خود بنشسته را            درخـون خود بنشسته را        

            آنجـا که تنهـا می شوی           در لحظه های بی کسی

             در این مسیـــر بی امان           وقتی به پایان می رسی

             بنگــــر مرا ، بنگــــر مرا            در اوج ایــن ویــــرانـگـی

             شــرمت نیاید از خـــــدا            از ایــن همــه بیــگانگـی

                              می خواهمت ای آشنا 

                              با این همه   بیگانگی .

------------------------------------------------------------------------------

شعر از سید جمال الدین اسدآبادی

       

عهد کردم گر از این ورطه غم جان ببرم

‏یک سره سر به در درگه جانان ببرم

پاى کوبان (و) غزل خوان به دو صد و جلد و طرب

‏خویشتنرا به در دوست به قربان ببرم‏

سینه خویش کنم چاک گریزان و دوان

عرض خود را به در آصف دوران ببرم

گر بخارا بروم کى رهم از بیم هلاک

نیم جانست خدا را که به آسان ببرم

سوخت جان ونیم از دیو و دد ایرانى

رخت بر بندم از (ین) ملک و به توران ببرم‏

بروم خسته و رنجور و فکار و غمگین

‏داد با تختگه حضرت سلطان ببرم .

گر نه سلطان بدهد داد دل غمگینم

‏شکوه این دل صد پاره به یزدان ببرم .

نظمه جمال الدین الحسینى . (107)

 

 

بعد یک رباعى آمده:

 

اى یار پرى چهره من در تو وفا نیست

ما راز تو زین بیش دگر تاب جفا نیست‏

این حب تو دائم که کشد عاقبتم زار

دردى است محبت که در و هیچ شفا نیست 

 

 

 

یار نگارى من از چهره بر افکنده نقاب

مه (و) خورشید شد از پرتو روشن به حجاب

پاى کوبان و غزل(خوان) جو به بازار آمد

اى بسا عاشق دل داده که شد مست خراب 

   عشق بوزید که عشق عاقبت      

رهبر هر پیر وجوان مى شود

عاشق از این پرده غبرا دوان

‏تا به جنان دست زنان مى شود

عشق چو غالب شود اندر مزاج

راز نهانیت عیان مى شود

 

 

 

 

 

تو کجایی که به دور از تو به جان افتاده است

 

غم که از روز ازل با دل من همزاد است

 

لحظه­ هایی که به دور از تو به خاطر دارم

 

سال­هایی است که سر تا به قدم بر باد است

 

هر که روزی نظری دید تو را گفت چنین

 

کاین چه حوری ست که در قالب آدم زاد است

 

چشم لیلای تو تیری به دل مجنون زد

 

لب شیرین تو درمان دل فرهاد است

 

ای منیژه تو برو یار مرا بیژن دید

 

پس مپندار که یک لحظه تو را در یاد است

 

اگر عاشق شد­ه­ای هیچ شکایت تو مکن

 

که سزای دل عشاق غم و بیداد است

 

پدرم گفت :  پسر جان دل عاشق کوهی است 

 

که به طوفان بلا تکیه به کاهی داد است

 

هر که را تجربت عشق دهد تعلیمش

 

دل چو ویرانه ولی خانه ی بخت آباد است

 

چه شد امشب که خدایا! ز طربخانه ی عشق

 

این­چنین بخت خوشی وقت مرا در داد است

-------------------------------------------------------------------------------

شعر بهاریه از سید ابوالحسن روح القدس  شاعر اسدآبادی /منبع وبلاگ آدراپانا شاعران اسدآبادی

 

 

بهاریه

تا مجال جلوه از دور زمان دارد بهار

مژده ی مرگ زمستان بر زبان دارد بهار

بندیان خاک را تا همزمان سازد رها

قاصدی همچون پرستو نغمه خوان دارد بهار

چادر سبزی به پهنا و بلندای زمین

خیمه ای بر آن چو آبی آسمان دارد بهار

لاله های آتشین پر کرده در دامان کوه

گویی اندر سینه صد آتشفشان دارد بهار

در تمام باغ و گلشن ها گل همرنگ نیست

از هر آن رنگی که می جویی نشان دارد بهار

جاری از هر جویباری جز گلاب ناب نیست

بس که گل اندر کنار جو عیان دارد بهار

هیچ بزمی در گلستان بی نوا و نغمه نیست

تا هزاری هر طرف چه چه زنان دارد بهار

بید مجنون در کنار سرو خوش آورده است

از کتاب عاشقی این داستان دارد بهار

بهر می نوشان پیامی شاد و امید آفرین

نقش بر سر پنجه ی برگ رزان دارد بهار

جلوه ی حسن چمن را تا دو صد چندان کند

طاق رنگارنگی از رنگین کمان دارد بهار

در زمین هر گنج گل یا سبزه پنهان بوده است

سیر چشمی بین که یکجا ارمغان دارد بهار

عشق و آزادی،رهایی،ذوق هستی،آرزو

یک به یک در آستین یا آستان دارد بهار

رهزنی مانند گلچین در پی غارتگری

رهبری خونین جگر چون باغبان دارد بهار

سفره ها گسترده از گل در کنار جویبار

چون ز مرغان بهاری میهمان دارد بهار

توبه ی روح القدس را ترسم آخر بشکند

بس که الفت با گروه می کشان دارد بهار

بهار و شعر

فصل بهار و شعر است شاعر طراوتی کن

ویران سرای دل را کاخ و عمارتی کن

تا کی به ناله خوانی از درد و از جدایی

برخیز و رو به صحرا گشت و سیاحتی کن

خوبان و لاله رویان جمع اند و گلشن آرا

با هر گلی به سودا قصد تجارتی کن

خوب است و بد نباشد هم صحبت حبیبان

خوبان و گلرخان را از لب زیارتی کن

گاهی به قول مطرب گاهی به چنگ و با نی

چنگی بزن به مویی گاهی اشارتی کن

با هر گلی به گلشن خوش باش و باده نوشان

در وصف لاله رویان شیرین حکایتی کن

تا کی به زندگانی دلسرد و ناامیدی

سرکش شراب ناب و بعدا قضاوتی کن

در این بهار و شوکت کوشش بکن به عشرت

بنگر به باغ و بستان رفع کسالتی کن

سید به ناز و عزت بنشین کنار سروت

داد از جهان بگیر و هر دم قیامتی کن 

---------------------------------------------------------

***شعر ازخانم آزاده مهدوی شاعر اسدآبادی

 

 

دوباره لبت

              دوباره تبت

                            میان فکر دیشبت!

دوباره امید

              دوباره نوید:

                            به عشق او خواهی رسید

دوباره هوس

               میان قفس

                            به اوجی غیر دسترس!

دوباره خیال 

              خیال وصال

                               وصال این خیال محال

دوباره تویی 

              میان تبم

                          میان فکر دیشبم

دوباره تویی

               دوباره تویی

                              میان فکر امشبم!  

----------------------------------------

بمان با من تو ای از من گریزان

وجودی از من و از من پریشان

بمان با من به رویایی که گم شد

در این میلاد مردن کنج زندان

سپیدی را نگیر از رنگ ذهنم

بمان با من در این تاریک پنهان

بمان در قاب چشمم تا ازین پس

جهان در تیرگی گردد نمایان

بمان،با بوسه ای مهمان من شو

چو اکسیری که بخشد مرده را جان

بمان،بشکن برایم مرز تن را

ببار انوار جسمت بر زمستان

 ************

کویرم کام من یک مشت باران

بمان با من تو ای رویای آبان

 

 

 شعر از سجاد رحمتی شاعر اسدآبادی /

 

 

منبع وبلاگ هر چه میخواهد دل تنگد بگو

 

 امشب باسکوت خود به معنارسیده ام

گویی بطی شده وبه دریارسیده ام

گشتم پریشان ودربه دربسوی مقصدم

گویی که سایه خورشیدراکشیده ام

بی نام وبی نشان شده ام درخیال خویش

گویی که قطره ام وبه دریاچکیده ام

طاقت برای سرشدن روزگارمن نماند

گویی به تیرزهری دشمن رمیده ام

حسی زهرطرف به سوی من حمله ورشدست

گویی صدای صحبت جانم شنیده ام

سالم به انتها رسیده واندک مجال من

گویی که میوه ام ودرزمستان رسیده ام

مهلت به کاشتن بی حاصل نمانده است

گویی که به انتهای عالم رسیده ام

گویی که گلشن عالم خزان شدست

گویی به هنگام درومن رسیده ام!!!

--------------------------------------------------

 غزلی از سجاد اسدی./

به او بگوئید که دوستش دارم./

 

    

بانو چه می شود که بیایم به خوابتان؟

 

من عاشقم به چشم شما و خرابتان

 

من در دو چشم سبز شما عشق دیده ام

هر لحظه در نگاه غم انگیز نابتان

 

اما چقدر زل بزنم عاشقانه باز

بر دار چشم های بدون طنابتان

 

-ما عشق تا همیشه ی تاریخ زنده ایم-

این جمله ای ست گمشده در انتخابتان

 

من آدم و به حکم همان سیب و گندم است

گیسوی شب گرفته ی انسان مآبتان

 

روی تمام خاطره ها خط کشیده اند

تفریق روز های قشنگ و جوابتان

 

در هفت بیت عاشق این شعر مانده ام

تا هاجرانه بر بخورم با سرابتان

----------------------------------------------

 

شعر از سیدجمال عسگری /شاعر اسدآبادی/منبع وبلاگ آدراپاناخسته دلان

 

 

یا رب سببی ساز شبی خسته دلان را

بخشا تو به شاه نجف و شاه زمان را

ما جز به در خانه ی تو راه نداریم

یاری و تو مونس همه ی دلشدگان را

باشد که نوازش بکنی شاه و گدا را

معصوم و گنه کار و همی در بدران را

سوزد دلم ای جان به تمنای وصالش

بگذشت ز اندازه کران تا به کران را

بلبل به چمن نالد و هم نغمه سراید

گوید که ز من پرس شب درد کشان را

در خاطر ما جز رخ آن یار کسی نیست

ناید دگر و نیست چنان سرو چمان را

از دیده اگر خون بچکانم ز فراغش

یاران نبود عیب و عجب عاشق آن را

سید به مقام و به جلال او بنازد

یا رب سببی ساز شبی خسته دلان را

آهسته،آهسته

شود بر سر شب هجران ولی آهسته،آهسته

رسد هر درد و غم پایان ولی آهسته،آهسته

تو هم ای گل مکن ما را چنین شوریده و شیدا

سر ما هم رسد سامان ولی آهسته،آهسته

رسد بلبل به معشوقش اگر چه فصل بوران است

ببوید گل ز هر بستان ولی آهسته،آهسته

ز مهرویان اگر دورم ولی دانم رسد روزی

نشینم در بر ایشان ولی آهسته،آهسته

اگر دور از وطن ماندی جدا از آشنایانت

رسی بر وصل و بر جانان ولی آهسته،آهسته

چه می داند کسی جز آن که خنجر خورده از خوبان

که دردش می شود درمان ولی آهسته،آهسته

دو ابرو و دو صد مژگان دو تا چشم و لب خوبان

رباید دین و هم ایمان ولی آهسته،آهسته

نماز و قبله ام باشد نظر بر طاق ابرویش

غرامت می ستاند جان ولی آسته،آهسته

دگر با ما مکن جانا جفا و جور و بد مستی

که می بوسم لبت هر آن ولی آهسته،آهسته

به جرم عشق اگر سید گرفتار قفس گشتی

تو بگریزی خوش و آسان ولی آهسته،آهسته

شیدا هستم

من و دل عاشق و شوریده و شیدا هستیم

زخمی تیر کمان از رخ زیبا هستیم

ما سر و جان به ره عشق غزالان دادیم

پیش هر اهل دلی قابل سودا هستیم

آن که در چینه خزف دارد و یاوه گوید

با چنین طایفه ما دعوی دعوا داریم

هر که صاحب دل و صاحب نظر از ما باشد

بهر دیدار رخش عاشق رسوا هستیم

ای که در گوشه ی دل جا و مکانی داری

ناخدایی تو به این کشتی و دریا هستیم

اختیار من و دل دست تو باشد جانا

گر کنون وعده به جا داری و فردا هستیم

سید ما به چنین با همه خوبان گوید

دو سه بوسی که بود راه خدا ما هستیم

------------------------------------------------------------------

 

شعر از الماس فیضی شاعر اسدآبادی

 

 (چنار شیخی)/منبع وبلاگ آدراپانا

توقع

تو ز مجموعه ی درهم چه توقع داری؟

از من و غربت حالم چه توقع داری؟

من پریشان تر از آنم که شوم نظم پذیر

دیگر ای روح منظم،چه توقع داری؟

خواستی رود شوم،تا دل دریا بروم

از من،این قطره ی شبنم چه توقع داری؟

وقتی آدم ز بهشت ابدی رانده شده

دیگر از زاده ی آدم چه توقع داری؟

راستی غیر غم و همهمه و ناله و اشک

دیگر از ماه محرم چه توقع داری؟

روزگاری ست که هر کس پی خود می گردد

آی سهراب!ز رستم چه توقع داری؟

سرطان عشق

دکتر!بیا دوباره زبان مرا ببین

تب خال های روی لبان مرا ببین

لطفا فشار و درد و غمم را کمی بسنج

نبض همیشه در نوسان مرا ببین

حالا به من بگو که عمیقا نفس بکش

پس آه های داغ دهان مرا ببین

یک،دو،سه بیت از غزلم را مرور کن 

آن گاه شدت هذیان مرا ببین

دستی خنک برآور و بر سینه ام بنه

این سوز نشسته به جان مرا ببین

تیغی برون بیار و بشکاف سینه ام

این غده ی عشق،این سرطان مرا ببین

کار از دوا و دکتر و درمان گذشته است

مرگ دل همیشه جوان مرا ببین

چنار من

رفتم و شکست سنگ صبورم،چنار من

پی شد دو پای اسب غرورم،چنار من

چون بره ای که گم شده در اضطراب دشت

از چشمه و کوهت ز چه دورم،چنار من؟

چندی ست بوی تازگی نان نمی دهم

مثل اجاق سرد تنورم،چنار من

گاهی هنوز پیش خودم فکر می کنم

آن طفل تیزپای جسورم،چنار من

شهری شدم،هوای دهات از سرم پرید

کوتاهی ام ببخش و قصورم،چنار من

دارد هنوز بوی غم ایل می دهد

آن کهنه خاطرات حضورم،چنار من

یادم نرفت حرمت آن کاسه ی گلین

هر چند محو جام بلورم،چنار من

کو روح ایلیاتی من،اسب من کجاست؟

من از چه در عبور و مرورم،چنار من؟

تنها میان این همه آدم نشسته ام

برگرد ای سنگ صبورم،چنار من

 

 

 

چند دوبیتی از بابا طاهر:

دلی دیرم زه عشقت گیژ و ویژه مُژه بر هم نهم سیلابه ریژه

دلی عاشق مثال چوب تر بی سری سوژه سری خوناوه ریژه

**

نسیمی کز بُن آن کاکُل آیو مرا خوشتر ز بوی سُمبل آیو

چو شو گیرُم خیال ته در آغوش سحر از بسترم بوی گل آیو

***

مگر شیر و پلنگی ایدل ایدل به مو دایم به جنگی ایدل ایدل

اگر دستوم فتی خونت وریژُم به وینم تا چه رنگی ایدل ایدل

***

اگر دل دلبره دلبر کدومه اگر دلبر دله دل را چه نومه

دل و دلبر به هم آمیته دیرُم نذونم دل که و دلبر کدومه

***

دلی دیرم که بهبودش نمی بو نصیحت میکرم سودش نمی بو

ببادش می دهم نش می بره باد به آتش می نهُم نمی بو

***

مکن کاری که بر پا سنگت آیو جهان با این فراخی تنگت آیو

چو فردا نومه خونان نومه خونن ته چون نومه بخونی ننگت آیو

 

 

 

""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""

 


با سلامی به جنبندگی دست های نوروز و کهنه گی پاهای زمستان(هر چند باهاش کلی کیف کردیم).چند روزی عجیب گرفته و ناراحت بودم که قضیه اش بماند...اما این روزها همه خوشحال اند و در فکر هایی که گاه به کثیفی یک باتلاق است و گاه به تمیزی یک حس روحانی.

 

 

بوی باران بوی سبزه بوی خاک

شاخه های شسته باران خورده پاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگ های سبز بید

عطر نرگس رقص باد

نغمه ی شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم پرستو های مست

نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب

.................................................

 

یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش
گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش
به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه
جای دل‌های عزیز است به هم برمزنش
گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد
محترم دار در آن طره عنبرشکنش
در مقامی که به یاد لب او می نوشند
سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش
عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش
هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال
سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش

 

 

 

گر کوه غمش خم نکند شانه ی ما را

صبرم شکند طاقت جانانه ی ما را    

در گوشه میخانه نباشد ردپایی       

بستند حریفان در میخانه ما را       

در بزم فلک باده ی بیدرد سری نیست 

ساقی به خم خون زده پیمانه  ما را

تاری زخم طره دلدار بیارید          

زنجیر کنید این دل دیوانه  ما را    

بر هر مژه آویختم از اشک چراغی

تا گم نکند غم ره کاشانه  ما را    

ما خانه خرابیم به آن گونه که هرگز

پیدا نکنند سیل ره خانه ی ما را   

در تلخی داروست هر آن خاصیتی است

می خور بشنو پند حکیمانه ما را    

روح القدس از غربت دل هیچ   نگوییم

دانند همه قصه و افسانه ی ما را  

 

 

 

 

گر کوه غمش خم نکند شانه ی ما را

صبرم شکند طاقت جانانه ی ما را    

در گوشه میخانه نباشد ردپایی       

بستند حریفان در میخانه ما را       

در بزم فلک باده ی بیدرد سری نیست 

ساقی به خم خون زده پیمانه  ما را

تاری زخم طره دلدار بیارید          

زنجیر کنید این دل دیوانه  ما را    

بر هر مژه آویختم از اشک چراغی

تا گم نکند غم ره کاشانه  ما را    

ما خانه خرابیم به آن گونه که هرگز

پیدا نکنند سیل ره خانه ی ما را   

در تلخی داروست هر آن خاصیتی است

می خور بشنو پند حکیمانه ما را    

روح القدس از غربت دل هیچ   نگوییم

دانند همه قصه و افسانه ی ما را  

 

 

 

گر کوه غمش خم نکند شانه ی ما را

صبرم شکند طاقت جانانه ی ما را    

در گوشه میخانه نباشد ردپایی       

بستند حریفان در میخانه ما را       

در بزم فلک باده ی بیدرد سری نیست 

ساقی به خم خون زده پیمانه  ما را

تاری زخم طره دلدار بیارید          

زنجیر کنید این دل دیوانه  ما را    

بر هر مژه آویختم از اشک چراغی

تا گم نکند غم ره کاشانه  ما را    

ما خانه خرابیم به آن گونه که هرگز

پیدا نکنند سیل ره خانه ی ما را   

در تلخی داروست هر آن خاصیتی است

می خور بشنو پند حکیمانه ما را    

روح القدس از غربت دل هیچ   نگوییم

دانند همه قصه و افسانه ی ما را  

 

 

 

 

كرده خواهش زمن آن مه عمل دشواري   

                                  اصطلاحات زنان همدان را باري

وخي اماج بمال دخدره عيد آمد آخر      

                                  قرچمانه زده؛ آخر چغذر رو داري؟

حالا چنگول ميگيري نكه برودت افتاد؟       

                                 اماشي، مثل بواي … بيعاري

ديه اي چالمه شيه شرتي كنان هشتي سرت

                                اينه هشتي كه بگن يعني تونم دين داري؟

پسره رد شو برو و ايسادي اينجا شي كني   

                                هي ميزلاني بشم چشمات با يقوچ واري

لوبان نشده بودي شي بكني اي سره خور    

                             چشمت افتاده به اربايم بنه بازاري؟

آش پلته مخوري پت پيلت پند ميده         

                             هي ماقت مي‌چينه، هي همه روزه بيماري

شور رم شو زدتم لممه سي كن شي شده 

                            خوش حال تو كه ار روي شوور بيزاري

روز سينزه قوزوله‌ي تچ مي‌وريم هف‌لانجين  

                          خش نكن خانه‌مه كردم همه ر گردواري

اكهه‌ي شي شده باز، مگه دايزت زدتت؟    

                           داملا بشنفه مي‌پلمانتش گو واري

توضیح: من با اینکه اهل همدان هستم  اما زیاد معنی این شعر رو ندونستم اما تا جایی که امکان داشته باشه لغات رو براتون معنی می کنم!!

وخی= بلند شو

آماج= مخلوط کردن آرد با آب برای آش

دخدره= دختره

شی= چی

بوا= بابا

دیه= دیگه

هشتی= گذاشتی

تونم=تو هم

آش پتله= نوعی آش

شوور= همان شوهر است

سینزه= سیزده بدر

اکهه ی= ای بابا

داملا= برادر، داداش

بشنفه= بشنوه

می پلمانتش= لهش می کنه!!

 

"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""

سلام ترجیح دادم اول چند تا لغت هِمدانی ( البته اونایی که یادمه )  بعد چند شعر باهال همدانی براتون بزارم

اشكسته : شكسته
پچا : پس چرا
كوخه : سرفه هنگامي بيماري
ميليچ : گنجشك
دينگلانفيس : الاكلنگ
دولابه : كمد ديواري
ونديك : پنجره
سانجو : دل درد
پلميده : پخش شده
Bial :بذار
BeKep : استراحت كن
Miva :بايد
Bepa : نگاه كن
البته اين كلمات توي زبان همداني اصيل استفاده ميشه !
موتکا: بالش
فس فس کردن : کسی که ارام کاری را انجام میدهد
تومانده : فرو رفته
بیعل : بگذار
پچا اوجو موکونی : پس چرا این جوری میکنی ؟
می سانی : می گیری
مي ساني بسان نمي ساني قبرسان !!!
مي گيري بگير نمي گيري به درك ! ( به قبرستان ! )
قلاق:کلاغ
وخیز:بلندشو
موایل : موبایل
ول مان کن : ما را رها کن
پلمانده : بخش کرده
پیس : کثیف
هشتن : گذاشتن
دن ذره : خمیاره
تاب : کوف
اعصاب خراب : کرخت
سقلمه : سکلان
گنده : بزرگ ghonde
دس پلمان : دست و پاهایمان des peleman
اساندن: گرفتن
اشاندن: پرتاب کردن
اشنفتی : شنیدی
عيدتان موارك eidetan mevaarak
مویز:کشمش
تنکه:جوجه(toneke)
تنجیده:له شده , خرد شده, (tenjide
کولانچه:آرنج
روجونه:لثه
خامجی:مادر
آوجی:خواهر
شاوجی:خواهربزرگ
خازمنی:خواستگاری
چقیده:فرورفته
چنجه:تخمه

واتو نم ) = با تو هستم)





د یالا     deyala
مترادف : لش خبرت جان بکن یی دفه !   leshe kheberet
معنی : بجنب

سرمانه خوردی چقدر فک می زنی !  seremane khordi
معنی : مغزمانه جوییدی !


حالا شی میوا بشه یا ؟
معنی : در حال حاضر قرار چه اتفاقی بیوفته  یا اینکه حالا چکار باید بکنیم

واژه که خود بروبچ ما تو همدان جا انداختن ! :
چه گوهی بخورم الان ؟!
معنی : خوب می گی الان چی کار کنم ؟!



لهجه مان


پ چرا حرف نزنیمان همدانی                         چرا قدر لجه مانه ندانیم

کوجا می جورم لجه به ای شیرینی                جان م لنگشه جایی می وینی؟

بیایم برای لجه مان کاری کنیم                       ا جای که بینیشیم براش زاری کنیم

ایسواته دارم حرف میزنی تهرانی                  سرخور مگه خودت لجه نداری؟

همش دوس داری اصول تهرانیاره دراری؟     مگر ا خودت اخدیار نداری؟

اوجوری برات بگم عزیزوم جانوم                    طاقت اوجو حرف زدنه ته نداروم

پ بیا همدانی حرف بزنیم تا می تانیم             بیا تا قدر لجه مانه خوب بدانیم



مثنوی عروسی


برات جانم بگه اَ خواب دیشبُ

بگه َا ماجرای ناب دیشب

عروسیم بود و َم داماد بودم

جاتان خالی که شاد شاد بودم

در و دیواره آگین بسده بودنَِ

همه‏ی َتخچا پر گلدسده بودن

زیرابرو خانه ره ورداشده بودنِِ

میان َتخچه‏ها گل کاشده بودن

ا هر جای خانه بوی گل می‏آمدَ

صدای چهچه بلبل می‏آمد

درخدار چراغان کرده بودنِ

همه‏ی فامیله مهمان کرده بودن

همه‏ی جاها‏ره فرش انداخده بودنِ

واکاغذ جغجغه، گل ساخته بودن

نیمی‏دانی چه خوّر بود خانهَِ

ا باغم با‏صفا‏تر بود خانهَ

زمان گردیده بود و دال ما بودِ

زمین چرخیده بود و سال ما بود

وا دُمم گردو میشکسدم دمادم ُِّ

سر جام نشده بودم مثد آدمِِِ

که خانچای رخد دامدایمه اودَنَِِ

لباسای کنمه‏ یی سر درودنَُُِِِِ

لباس نو تن‍‍‍ُم کردن به قادهِ

منم پوشیدم و کردم افادهَِِ

میان خوانچه‏ها پر بود میوه

کُلا و رخد دامادی و گیوهَِ

گز و شیرینی و نقل بید‏مشکیِ

میان کاغذای زرد و زرشکیِ

برام چند وار اسفند دود کردنِ

حسود و دشمنه نابود کردنِِ

گلاب و نقل پاشیدن سر مَِِ

دو تا گلدان گل هشدن ور مَِِ

بزرگا نشده بودن گوش تا گوشِِ

سبیل تو داده بودن تا بنا‏گوشِ

جوانا سر‏خوش و شنگول بودن ِ

میواره همه ره ورچیده بودنَِِ

تمامه روی میزا چیده بودنِِ

بساط چای و شربت روبه‏را بودِِ

گز و شیرینی و میوه رابرا بودِِ

عزیز خان سور ساتش روبه‏را بودِ

شالان شیپان مهمانا به‏را بودِ

عزیز خان سازشه گوشمال می‏دادِِ

به مجلس ساز و ضربش حال می‏داد

همش سرگرم دوران بود شمسیََِ

دمادم فکر دوران بود شمسیَِِ

شواش میساند ا مهمانا هزاریَِِ

اُ شب هر کی که می‏رقصید، باری

شواشم که می‏دادن ضربگیره

دعا می‏کرد هوادارش نمیرهِِِ

چنان رقصید که هر کی دید حض کردَِ

خود شمسی سه چاروار رخد عوض کردَِ

برامان آمدن بازی درودنَُِِ

چقد بازی درارا لوده بودنِِ

شامم حاضر شد و سفراره چیدنُِ

سر آخر که مهمانا رسیدنِِ

به یی دس قاشق و یی دس به دوریََ

همه نشدن کنار سفره فوریِِ

مرتب لقمه‏ها ُلمانده می‏شد

دمادم گمّذی رّمانده می‏شدُ

میان کاسه بشقابای لعابی

چه شامی، سفره مجماعه‏ی حسابی

هما دوغ بود همارم رب انگورََُ

خوراکا و غذاهای جورواجور

مربا و پیاز و قورمه‏سبزی

پنیر و ماس و کشک و خورده سبزی

دو جور بورانی و کشک بادمجانُ

خورشت قیمه و مرغ و فسنجان

من بی‏چاره بی‏تقصیر بودمِِ

خدا می‏دانه سیر سیر بودم

همه‏ی اصله عضای مَ خسده بودنَََ

 میگی بلکم گلومه بسده بودنََِ

دل بی‏صاحبم ناجور می‏زدُِ

دمادم سوک سینم شور می‏زدََِِ

عروس تازه می‏آمد به خانه

انم سر بسده مثد هندوانهََُِِِ

ندیدم لااقل یی تار موشهِِِ

اَ این و اُ شنفدم وصف روشهََُِِ

فرنگ خانم برام پیداش کردهَِِ

دل بیچارمه شیداش کردهِِِ

فرنگ خانم که ختم روزگارهَِ

اَ دلالای قدیم و کنه کارهُِ

بشم گفده عروست خانه دارهُُِِ

میان دخدرا همتا ندارهُِ

نجیب و اصلمند خانواده‏اسِ

سته سنگینه اما بی‏افادسِِِ

اَ گل خوشبو‏تره الله و اکبر

دنش بوی بد نیمیده جان اصغرََِِ

عروست شاخ شمشاده ماشا لاّ

درس همقد داماده ماشالاُُِّ

سفید و بور مور و چشم زاغه

نه خیلی لاغره نه چاق چاقهِِِ

صبور و ساده و بی‏شیله پیلس َِ

خانه‏ی بوّاش سر آب گیجیلسَِِِِ

زرنگ و با سواد و با کماله ِِِِ

ظریف و خوشگل و کم سند و سالهِِ

چقّدم سر بزیر و سازگاره ََِِ

خودش دار می‏زنه پول در میاره

هزارش آفرین صد بارک الله

بپام تکّ دماغم آره واللهُُِِِ

فرنگ هی گفت و دانم آب افداد َُِِِ

دل زارم به پیچ و تاب افدادُِ

در ای بینا خور اودن که دارنََِِِ

عروسه وا سلام صلوات میآرن

قیامت شد، همه رخدن محلّه َِ

یکی ساز میزد و یکی دوزلّه

یکی میگفد گوسفنده درارین ِِ

یکی میگفد برین اسفند بیارین

میان هیر و ویر و رخده پاشا ِِ

همه ویل کردن و رفدن تماشاََ

خور اودن عروس گل کرده نازشََِِ

میگن داماد بیایه پیش‏وازش

عروس خانم که را افداد دووارهُِ

ما رفدیم پشت بان بی‏استخارهَِ

نماز خواندم دو رکعت وا ارادتِ

به درگاه خدا کردم عبادت

اُنارم وا تمام دار و دسّه

همه‏ی بند و بساط و بسده مسدهََ

عروس و ینگش و خاله خوارچاش ِِ

زن همسادشان و بچه مچاشِِِِِ

خوار و دایزش و عمقز بتولشَُِِِ

 اُ یکی عمقزیش و بچه تولشَِِِ

یواش یوّاش رسیدن پاین پلاِِِِ

به خوبی و خوشی الحمدولله

همه‏ی صحن حیاط پر شد اَ آدم

وا هم صلوات میفرسادن دمادمِ

شیرین کاشدن همه‏ی بچای محلهِ

چقد چوپی گرفدن وا دوزلّهَِ

زنای همساده‏ها برگشته بودن

لب بانا قطاری نشده بودنِِِِ

اَ پاین گفدن که بی مایه فطیرهُِ

شاداماد سیب بزن یالّا که دیره

 دو سه تا سیب زدم بی‏توش کردنِ

جوانا قپّلی قپّوش کردنََُِ

عروسه یی کلای بالای سرش بودُِِِ

دو سه تا اَ خوار چاشم ورش بودَُِِ

کلاره توش گرفدم سیبه شاندمََُِِ

عروسانه سر جاشان نشاندمِِِِ

اَ بان که آمدم وا ساقدوشمَُِ

بازم کلّی متل گفد بیخ گوشمَُُِِ

زنا رفدن اطاق عمه خانمََِ

بازم هول و ولا افداد به جانمَُِِِ

عزیزخان یارمبارک باد می‏زد

مرتب نغمه‏های شاد می‏زد

زنا لی لی کنان چایه که خوردنِ

وخیزادن عروسه حجله بردن

برامان حجله دایر کرده بودن ِ

اطاق خوابه حاضر کرده بودنِ

بساط چیدن و آماده کردن

تمام مشکلاره ساده کردن

خور دادن دم و دسگا طیارهََِِ

به شادامّاد بگین تشریف بیاره

عموش آمد سراغم وا م دس دادََََُ

واهم رفدیم و ماره دس به دس دادَِ

همونجا زیرچشمی پاشه پایدم ِ

زرنگی کردم و پاشه ولایدمُِِ

عجب حجله‏ی قشنگی ساخده بودن

روتخدی صورتی انداخده بودن

در و دیوار و پردا غرق گل بودَِ

هنوزم همهمه‏ی ساز و دهل بود

ای سر آفتابه لولنگ گلی بودَِ

اُ سر یی میز و دو تّا صندلی بودِِ

عجب میزی تدارک دیده بودنِ

عسل وا نقل و خرما چیده بودن

در و دیوار حجله دیدنی بود

شراب وصل عجب نوشیدنی بود

یوّاش یوّاش همه‏ی قوماش رفدنَِِِ

عموش و دایزش و ینگاش رفدنَُِِ

غریبا رفدن و ماندیم تناََُِ

 دو تا نا آشنا غرق تمّناَِ

دلم هی سوکّ سینم ساز می‏زدَُِِ

برام هی شور و هی شهناز می‏زدِِِ

وخیزادم دراره چفت کردمِِ

کلوم پنجراره سفت کردمُِ

ماخواست بندای دلم اَ هم سوا شهُِ

چنان می‏زد که میشنفدم صداشهَُ

دروردم زود و دادم رونمارهَُِِِ

بشش گفدم قاقاقابل ندارهِِِ

پ پ پ پس بزن گیله دواقهََََ

درار مهتاب و روشن کن رواقهَُِِ

ازُم اسّاند و وازش کرد و دیدشِ

یواش دس برد بری تور سفیدشُِِِِ

دواقه پس که زد دیدم عجوزسَََِ

اَ اُ جنسای عتیقه‏ی باب موزسَِ

سیا برزنگی و دندان گرازهَِ

دماغش عینهو دوندوک غازهِِ

 اَ اُ ترشیده‏های عهد بوقهِ

اَزش هر چی برام گفدن دروغهِِ

فرنگ خانم حسابی منترم کردََُِِ

نیمیدانی چه خاکی بر سرم کردُ

چنان آزّاد زدم مغزم دوبمّهََُِ

 که هول اَ خواب پریدم جان عمّهِِ



ددّر


تورفتی دَدر و ما رِ نبردی اَراسکانی بوگوبی ما شی خوردی

 

تونه دِسِ خدا اِسپرد ه بود م تو اصلا ما ر به خاطرسپردی

 

دلی که دا د مش بِشِت اما نت یا د ته برد یتش ا ما نیودی

 

خاک و خُلّم اگر کبشا ته پلماند پفِ پف کردی گرتا رِستردی

 

اگرخاکسرُم نِشت روی لواسات مِنه چیلتیک خور رختات شمردی

 

دِلک دادی منه شاندی آلشکو میا ن اِ تِ اِشغا لا خُشرد ی

 

کلا ته اَ خوشی می شانی بالا شلنگ تخته میری وا رِنگ کردی

 

همو جوری اگرخوش بذ گرانی همه د نیا بیمیرن تو نمردی


خواستگاری

چرا با تير كمان سنگ ل‍ِر مي دي تو  *********  بـري گرفتنم گَل پِر مي دي تو 

سر بان دان نشـان ، آخـه غريبم   *********  پَچا قلب من هي شِر مي دي تو

بـري يي لـت نامه ي عـاشقانـه   *********  بوات برام كشيده خط و نشانه

نميدانه كه ويـلان تونـم مــه ؟   **********  بشش بگو برام ل‍ٌقٌظ نخوانـه

اگــه اي بي وفــا بيـگانتم مَه    *********  از او زنجيلياي چِلخانتم مــه

سـر مـه كــمتر اَ ران ملخ نيس  **********  قبولش كن ازُم مورچانتم مه

نميدانه كه ويـلان تونــم مــه ********** ميان كوچه حيــران تونم مه

ميـام پيش دادات ميگم ماخامت  ************ مه نوكر دادا جان تونم مه


شعري از «ملاپروين همداني»

كرده خواهش زمن آن مه عمل دشواري   

                                  اصطلاحات زنان همدان را باري

وخي اماج بمال دخدره عيد آمد آخر      

                                  قرچمانه زده؛ آخر چغذر رو داري؟

حالا چنگول ميگيري نكه برودت افتاد؟       

                                 اماشي، مثل بواي … بيعاري

ديه اي چالمه شيه شرتي كنان هشتي سرت

                                اينه هشتي كه بگن يعني تونم دين داري؟

پسره رد شو برو و ايسادي اينجا شي كني   

                                هي ميزلاني بشم چشمات با يقوچ واري

لوبان نشده بودي شي بكني اي سره خور    

                             چشمت افتاده به اربايم بنه بازاري؟

آش پلته مخوري پت پيلت پند ميده         

                             هي ماقت مي‌چينه، هي همه روزه بيماري

شور رم شو زدتم لممه سي كن شي شده 

                            خوش حال تو كه ار روي شوور بيزاري

روز سينزه قوزوله‌ي تچ مي‌وريم هف‌لانجين  

                          خش نكن خانه‌مه كردم همه ر گردواري

اكهه‌ي شي شده باز، مگه دايزت زدتت؟    

                           داملا بشنفه مي‌پلمانتش گو واري