تقدیم با عشق
فـرصَتـی نَبـود بـَرای گفتـه هایــَم وَ رویشـی سَـــبز بـَـرای نـوشـته هایــَم
تـا اَز احسـاس پـاک آبیـَم بـَرایـَت بگویــَم... اَگـر اَنـدک زَمــانی چشــمانـَم بـه خـاطـراتـَت نشـست آهستـه بـخوان، آرام نـوشتــَم بـا دل بـخوان، با دل نـوشتـَم دوســــــــــــــــــــــــتت دارَم خدای مَن... در عجبم از کار خدا . . ...تـــو را آفریده و انتظارِ یکتا پرستی دارد از مَن . . . مرا ببوس ببــــــوس مـــرا....بے خیــآل فــرشتـــ ه هــآی روے شــانــ ه هــایمــانآنهــا حســودنــد عطر تنت ... تمـآم تـَـنَــــم بــوے عطــر تـــو را مـي دَهَــد مـي تــَرسَــم، همـه بفهمَــند ســاعتــ هـ ـا در آغــوشَتــ مـــآنـده ام.... """""""""""""""""" دوستت دارم """"""""""""""""""" به گلهای یاس که نگاه میکنی انگاری دارن فکر می کننن... یه تفکر سپید...یه سکوت پربار دارن... خیلی نازک هستن...ظریف و کوچیک... اما وقتی میخای از شاخه جداشون کنی، عطرشونو از هیچکس دریغ ندارن... حتی توی خونه های قدیمی و کاه گلی هم باز میشن.. خیلی بی ادعا و کم توقع و در عین حال خیلی بزرگ و زیبا هستن... درست "مثل تو".......... از "تو" و "به یاد تو" می نویس¤¤¤¤ عاطفه جون ¤¤¤¤ قلب ِ من موقع اهدا به تـــو ایراد نداشت... تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او کــه هرگز نتوان یافت همانندش را منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غــــزل و عاطفــــه و روح هنرمندش را از رقیبان کمین کرده عقب می ماند هر که تبلیغ کند خوبـی ِ دلبندش را مثــــل آن خــواب بعید است ببیند دیگر هر که تعریف کند خواب خوشایندش را ... مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد مادرم تاب ندارد غــــم فــــــرزندش را عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو بـــه تــــو اصرار نکرده است فـــرآیندش را قلب ِ من موقع اهدا به تـــو ایراد نداشت مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید بفرستند رفیقـــان بــه تو این بندش را : »منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر لای موهای تو گــم کرد خداوندش را « درک نمیکنی منو... فراق از همه دشوارتر است... دلم از نرگس بیمار تو بیمار تر است... چاره کن درد کسی کز همه بیچاره تر است عقل پرسید که دشوار تر از مردن چیست؟! عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است... دلم... بی قرار ترینم................................................ تموم شد...۴سال درکنارت بودن...۴سال از بهترین سال های نفس کشیدنم تموم شد... ومن موندم با یه دنیا ترس ... ترس کم آوردنت...ترس بی تو موندن...ترس کمتر داشتنت...ترس از دست دادنت ترس از هوای بدون نفس های تو...................................... امشب قلبم خیلی درد میکنه...چشمام پره اما نمیریزه...انگار منتظر یه تلنگره... حرف آخر: من... یاس دلم... عاشقم بر تو............به تقدس چشمات قسم. در بازوان ِ گرم ِ تو من زنده می شوم... انگار سال هاست که در من تنیده ای انگار جای قلب ، تو در من تپیده ای انگار کودکانه ترین خنده ی مرا با چشم های تیله ای ات سر کشیده ای با بوسه های شیشه ای ات از تمام ِ من لی لی کنان به خانه ی قلبم پریده ای... در این حریم ِ امن بمان و خدای باش...هرگز چنین خدا شدنی را ندیده ای ... لبخند ِ چشم های تو پیغمبر ِ من است با وحی ِ دست هات مرا آفریده ای...از آسمان ِ چشم ِ تو خورشید می چکد انگار آرزوی مرا خواب دیده ای ...... شهزاده می شوی و می آیی و می بَری همراه خود مرا دَم ِ صبح ِ سپیده ای... در بازوان ِ گرم ِ تو ، من زنده می شوم - این قلعه های امن که بر من کشیده ای- ... ... پیغمبری ... خدای منی ... شاهزاده ای ...حتی به جای قلب ، تو در من تپیده ای ... د ل م . . . دلم گرفته...پس کی میخای جوجه ات رو دریابی؟سردمه ها!...نمیخای بغلم کنی؟ دارم یخ میزنم کم کم به آغوشت برم گردون . . . عشق من شب یلدات مبارک... حرف آخر: وقتی تو در کنارم نیستی یلدا چه معنی می دهد؟! جز تکرار شب های طولانی بی تو بودن..! العشق . . . بر کنج لبت نوشته یحیی و یمیت من مات من العشق فقد مات شهید ... فقط تو ... بی تو . . . نه بوی خاک نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسکینم . . . چرا صدایم کردی ؟ چرا . . . ؟ همیشه عاشق تنهاست! چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی!چقدر هم تنهاخیال می کنمدچار آن رگ پنهان رنگ ها هستیدچار یعنیعاشقو فکر کن که چه تنهاستاگر که ماهی کوچک، دچارآبی دریای بیکران باشدچه فکر نازک غمناکیو غم تبسم پوشیده نگاه گیاه استو غم اشاره ی محوی به رد وحدت اشیاستخوشا به حال گیاهان که عاشق نورندو دست منبسط نور روی شانه آنهاستنه! وصل ممکن نیست،همیشه فاصله ای هستاگر چه منحنی آب بالش خوبی استبرای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،همیشه فاصله ای هستدچار باید بودو گرنه زمزمه حیات میان دو حرف حرام خواهد شدو عشقسفر به روشنی اهتزار خلوت اشیاستو عشقصدای فاصله هاستصدای فاصله هایی که غرق ابهامند؟نهصدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزندو با شنیدن یک هیچ می شوند کدرهمیشه عاشق تنهاست و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست... دل دریایی ... تو باید غرق شی در من بفهمی کی دلش دریاس! حس پرواز . . . به یاد من باش... ماه سیری چند! کِی به پایت می شود افتاد ... از این بیش تر ترس دارم عاشقانت ... مست و مجنون تر شوند روبری خانه ات بگذار ... پرچین بیش تر ماه سیری چند! هر شب با وجودت ... ای پری موج دریا می رود بالا و پایین ... بیش تر وصفِ آسانی ست ... هر چه خنده هایت کم شوند شهر پیدا می کند شبگرد غمگین ... بیش تر آن بهاری که نسیمت را ندارد بهتر است هر شب عیدش ببارد برف سنگین ... بیش تر خواب دیدم ... نیستی ... تعبیر آمد ... می رسی هر چه من دیوانه بودم ... ابن سیرین بیش تر حرف آخر: به جای خالیت عادت نمیکند... این دل دیوانه! بی تو تنهاترینم... به بوسه هایت محتاجم مرا ببوس،،، نه یک بار... که هزار بار............ بگذار آوازه ی عشق بازیمان چنان در شهر بپیچد، که روسیاه شوند آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...! خلوت شبها که چشم مست تو پرناز می شودیعنی گره زکار دلم باز می شود ساز غم کلام تو شیوا و دلپذیردر خلوت شبانه من ساز می شود با قصه های روشن باران طلوع صبحدر من سرود عشق تو آغاز می شود نقش نگاه گرم تو در ذهن سرد منکم کم بدل به صورت یک راز می شود یک روز یا دو روز ندانم تمام عمردل با غم فراق تو دمساز می شود با مرغکان عاشق و گنجشککان کویبر بام و بر درخت هماواز می شود وقتی روی زپیشم و تنها شود دلمآنوقت پای غم به دلم باز می شود ... آواره ی توام ..... دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟ دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟ تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟ مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟ مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟ خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟ شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن گریه کن پس شانهی مردانه میخواهی چه کار؟ این بار عمود خواهی تاخت ... صحرا عمود ایستاده و بی قراری می کند و اسبانی که شیهه می کشند. رکاب های خونین، خالی مانده است و شمشیرهای افتاده ای که چکّه چکّه، خاک را گِل کرده اند. اینک این آخرین مرد، پا در رکاب می کند. لب های سوخته، آخرین جرعه ی عطش را می نوشند. چشمی به مهر، به سمتِ خیمه هایی که خواهند سوخت و نگاهی به خشم و ترحّم، سوی دژخیمانی که صحرا از بی شماریشان سیاه شده است و خاطره ی عزیزانی که پیش چشمانش تکه تکه شدند. دیگر راهِ درازی نیست. کاروانِ کوچک به مقصد رسیده است.... یا مهدی ... شب های انتخاب کوتاهند . . . بسم رب الحسین(علیه السلام) خوب نگاهش کن... حیف که هنوز مردّدی، معصومی در بیابان تنهاست ... ساعت را نگاه کن... شب های انتخاب کوتاه اند. وقت شک تا دم صبح است. حضرتش یار دو دل نمی خواهد .... ادامه مطلب دلم می خواهد ... دلم می خواهد نامت را صدا کنم یک طور دیگر جوری که هیچ کس صدایت نکرده باشد یک طور که هیچ کس را صدا نکرده باشم دلم می خواهد نامت را صدا کنم یک طور که دلت قرص شود که من هستم... یک طور که دلم قرص شود که با بودن من ، تو هم هستی.... عاطفه من... دوست دارم... تو را دوست می دارم... قبل از باران بعد از باران قبل از آشتی بعد از قهر تو را برای همیشه دوست خواهم داشت تو تا ابد در من تداوم خواهی داشت تو تنها تکراری هستی که تکرار نخواهی شد تو را دوست دارم قبل از هر سلام بعد از هر خداحافظی نا تمامم... برای چشمان هزار رنگ . . . در نگاهت خواهش عاشق شدن خوابیده است آبروی برگ و یاس و یاسمن خوابیده است بر وسیع مهربان جلگه چشمان تو رنگ سبز سیر همرنگ چمن خوابیده است در کلام کولی هر جایی چشمان تو یک قبیله درد دل یک ده سخن خوابیده است شهوت شعر از نگاهت شعله ور ، گویا در آن دختر شوخ غزل بی پیرهن خوابیده است روی دوش خوش تراشت ای بت زیبای من تیشه ویرانی تندیس من خوابیده است کلبه خیلی دوره ... هدی! بودن و نبودنت توی این دنیا کنارم میدونی شبیه چیه؟.... وقتی فکر می کنم در عین داشتنت ندارمت .... انگار یکی دستشو میذاره رو گلوم و فشار میده طوری که نه میمیرم و نه میتونم درست نفس بکشم. منم دلم کلبه مون رو میخاد...واقعی. بریم توش و برای یه مدت نامعلوم از همه دنیا دور باشیم. دنیا همه رویاهامونو داره خراب می کنه.انگار زندگی شبیه یه رودخونه باسرعت و در یه جریان داره میره و ما هم مجبوریم حالا که توشیم توی همون جریان حرکت کنیم! چقدر از اجباری که داره بهمون تحمیل میشه خسته ام.... بیا بریم...آسمون بالای کلبه ما آبی ترین آسمونه. کاش... کاش میشد یکم باهم تنها باشیم... اونقدری که خدا هردومونو پر از آرامش کنه... دلم با تو بودن را می خواهد... عاطفه این روزا خیلی بهت احتیاج دارم... حس میکنم خیلی بی توام............. دوباره به اطرافیانت حسادت میکنم و حسرت میخورم... دلم یه خلوت ۳تایی میخواد... خدا ... تو ... من... ۱خلوت عاشقانه ی آروم... ۱خلوت عاشقانه عارفانه... ۱جای دنج........ خالی از همه و لبریز از "تو" سکوت ممتد همه چیز................. و جریان ممتد صدای تو ...................................................... فقط صدای تو... حرفای تو... عاشقانه های ناب تو... آرامش محض وجودت... حرکات دلربای مختص خودت... نگاه عاشقانه و سرشار از محبتت... نوازش های عاشقانه ی دست ظریفت... عطر مست کننده تنت... از این همه هیاهو و شلوغی های دنیا خسته شدم... از این همه روزمرگی و تکرار ناخواسته.. نکنه اسیر این تکرار بشیم و از رویاهامون دور شیم...من دلم تنگ شده واسه خلوت های دل خواسته و عاشقانه ۳تاییمون... می خوام ازت سرشار شم تا به آرامشی که می خوام برسم...کمکم کن . . . با تو بودن . . . این روزهای زیبای باتو بودن چقدر زود می گذرند: نمیدانم هرروز که سپری می شود یک روز از با تو بودنم کم می شود یا یک روز به آن افزون می گردد؟! اما با تو بودن و به تو فکر کردن مفهوم زمان را نیز در خود فرو می ریزد..! وقتی که با تو هستم به تنها چیزی که نمی اندیشم زمان و وقت است... و درست وقتی که تو را نمی بینم دقایق و ساعات طولانی می شوند........... سخت و کند می گذرند و هر کاری می کنم بار زمان سنگینی اش را از دوشم بر نمی دارد . . . نام تو ... بگذار که همسایه های ساکت ماننام تو را ندانندهمین زلال زرد روسریبرای پچ پچ هزار ساله ی آنان کافی ستهمان بهتر که نام تو درلابه لای ترانه نهان باشد همان بهتر که از میان واژه ها بدرخشی! خورشیدک منمثل درخشش فانوس از فراسوی فاصله هامثل درخشش ستاره از پس پرده ی پشه بندپشه بندتابستانکودکیآه! همان بهتر که نام تو در لابهلای گریه ها نهان باشد