خدايا
 
 
معبودم!
 
 
تو به همه چيز آگاهي
 
 
 پس بادا كه خواست تو پيوسته تحقق پذيرد
 
 
در اندوه و شادي،
 
 
معبودم !
 
 
بادا كه خواست تو تحقق پذيرد.
 
 
خدايا هر روز كه راه ستايش تو را مي پيمايم
 
 
با ديدگاني شگفت زده
 
 
زيبايي را مي جويم
 
 
كه ذات توست .
 
 
و هر روز وظايف را با فروتني به انجام مي رسانم
 
 
به برادران و خواهرانم ياري مي رسانم
 
 
از تو می خواهم به برادران و خوهرانم یاری برسانی
 
 
دوستان خوب و بدم را ببخش و به نور خود روشن کن


"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتمشوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطره خنديد عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم ساعتي بر لب آن جوي نشستيم تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت من همه محو تماشاي نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ريخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ يادم آيد : تو به من گفتي : از اين عشق حذر كن! لحظه اي چند بر اين آب نظر كن آب ، آئينه عشق گذران است تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است! تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن! با تو گفتم :‌ "حذر از عشق؟ ندانم! سفر از پيش تو؟‌ هرگز نتوانم! روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد چون كبوتر لب بام تو نشستم، تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم" باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...! اشكي ازشاخه فرو ريخت مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت! اشك در چشم تو لرزيد ماه بر عشق تو خنديد، يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم پاي در دامن اندوه كشيدم نگسستم ، نرميدم رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم! بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""

این قسمت تقدیم به کسی که اسمش معنای

همه  زیبائیهاست  معنای  همه عشقها و معنای

همه انتظارها اره انتظاری  سنگین  بطول  همه

همه قرون وعرض همه دنیا کسی که همیشه

اسمش تو دفتر خاطراتم بود واو فکر میکنه که

هیچجا نمیتونه اسم خودشو ببینه شاید اینم از

بدبختی من باشه که اینقده بد خط میدویسم که

حتی اونی که واسش مینویسم که منو بفهمه

حتی تو همه این مدت نتونسته اسم خودشو

جای خودشو لابلای اون همه اوراق ببینه اما

اگه یادش باشه از روز اول نهش گفتم من اون

کسی نیستم که بیامو سر هر کوچه و برزنی

عشقمو داد بزنم . وقتی گفتی من  حتی  بلد

نیستم ادای عاشقارو در بیارم برام خیلی زیاد

سنگین افتاد این حرفت اما بازم گفتم اون که

خودش حالیش اما وقتی فکر میکنی که من

واسه جلب ترحم مینویسم اصلا ذوق نوشتن

تو ادم از بین میره و دیگه ادم نمیدونه چی بگه