منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم
|
|
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟!
خداوندا! اگر در روز گرماخیز تابستان تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر عمارتهای مرمرین بینی
واعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟!
خداوندا! اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد
آنکس که انسان است و از احساس سرشار است… دکتر علی شریعتی |
|
روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید : چرا مرا دوست داری ؟ چرا عاشقم هستی ؟
پسر گفت : نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم
دختر گفت : وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی ؟!!!!
پسر گفت : واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم
دختر گفت : اثبات؟!!!! نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم . شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد اما تو نمی توانی این کار را بکنی !!!! پسر گفت : خوب ... من تو رو دوست دارم چون زیبا هستی چون صدای تو گیراست چون جذاب و دوست داشتنی هستی چون باملاحظه و بافکر هستی چون به من توجه و محبت می کنی تو را به خاطر لبخندت دوست دارم به خاطر تمامی حرکاتت دوست دارم
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد
چند روز بعد دختر تصادف کرد و به کما رفت
پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت
نامه بدین شرح بود : عزیز دلم !!!تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم ..... اکنون دیگر حرف نمی زنی پس نمی توانم دوستت داشته باشم دوستت دارم چون به من توجه و محبت می کنی ...... چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی نمی توانم دوستت داشته باشم تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم ..... آیا اکنون می توانی بخندی ؟ نمی توانی هیچ حرکتی بکنی ؟ ...... پس دوستت ندارم اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد در زمان هایی مثل الان هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم
آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار؟ نه و من هنوز دوستت دارم . عاشقت هستم |
خدایا چرا؟ همش واسم سواله چرا من؟ چرا منی که دوست داشتم...آخه چرا با من .....خدایا...میگن تو هر وقت بنده ای رو دوست داری بهش یه گرفتاری میدی تا همش صدات کنه...همش بگه خدااااااا...خداااااااااااا...خداااااا...ولی آخه نگفتی که من با چه رویی بیام پیشت بهت بگم خداااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدا جون میدونم دوسم داری...میدونم هیچوقت و هیچ جا فراموشم نکردیو نمیکنی...شده وقتایی که من فراموشت کرده باشم...شده وقتایی که من یادم بره وجودتو ولی تو نه...تو همش به یادم بودی...تو همش مواظبم بودی...آخه منم از همین دلم میسوزه ...چرا؟ چرا تویی ای که همیشه و همیشه با من و همراه من بودی گذاشتی این اتفاق واسم بیفته...مگه من بد کردم ...مگه من نامردی کردم...مگه من نارو زدم...خدایا چقد بده تنهایی...چقد بده بی کسی...چقد بده کسی که همش به فکرت بود حالا بگه ببخشید شما؟ آآآآآآآآآآخ که آدم چه عذابی میکشه........ اصلا هویت آدم میره زیر سوال....خدا جون امروز یهو سر صحبتم باهات باز شدو اشک ریختم...اشک ریختم واسه بی کسیم ...اشک ریختم واسه تنهاییم...اشک ریختم واسه مصیبتم....آخیییییییییییی هر کی بخونه میگه حالا حتما یه ۴۰-۵۰ سالی سنش میشه...نه بابا...هنو بچم حالا کوووو تا اون سن.... آخی نازی....دلم واس خودم میسوزه...خندم گرفت یهو ...آخه آدم عاقل که دلش واس خودش نمی سوزه....آره عاقل ولی به من چه....من که دیوووونم....من که زدم به سیم آخر .....من که دیگه تو اوووووووووووووج گریه میخندمو تو اوووووووووج خنده گریم میگیره.... آره ...خدایا ...نمی خوام ناامید باشم از لطفت...ولی چاره ای نمیبینم ...آخه چاره ای نداره...بعضی وقتا تو هم یه کارایی میکنیاااااااااااااااا آخه چرا چاره بعضی چیزا رو میگی صبر...صبر...صبر...اخه نمیگی آخرش که چی.... باشه .....باشه....هر چی تو بگی...خوبه فعلا این وبلاگ هست تا من یکم دلم خوش باشه و گرنه.... |
|
مي روم، آرام و بي صدا، بي هياهو بي تماشا، پشت سرم هيچ مقابلم پوچ، در کنارم هزار و يک دوست و هزار و يک خنجر، بريدم از همه چيز، دلم هر زمان در تب و تاب نگاه تو، و سينه ام مالامال از نفس هاي گرم تو، تشويش اين سوال همچنان در وجودم است: هر آنکه دل داد، چگونه دل خود پس گيرد ؟
|