چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله
لباس هایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
 مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد.

مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کند.
 مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد.

پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود...

تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد.
مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. 
تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد

 بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.

کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید.
به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.

   پسر را سریع به بیمارستان رساندند...

دو ماه گذشت تا پسر بهبود پیدا کند.

پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود
 
و روی بازوهایش جای زخم ناخن های مادرش مانده بود.

خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد، از او خواست تا جای
زخم هایش را به او نشان دهد.

پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد.

سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت:
این زخم ها را دوست دارم، این ها خراش های عشق مادرم

هستند. 

گاهی مثل یک کودک قدرشناس،


خراش های عشق خداوند  

را به خودت نشان بده.
خواهی دید چقدر

دوست داشتنی هستند.

 
 
 
"""""""""""""""""""""""
 

 
 

غروبا میون هفته بر سر یه قبر عاشق


 

یه جوون میاد می ذاره گلای سرخ شقایق


 

بی صدا می شکنه بغضش روی سنگ قبر دلدار

 


اشک می ریزه از دو چشمش مثه بارون وقت دیدار

 


زیر لب با گریه می گه مهربونم بی وفایی

 


رفتی و نیستی بدونی چه جگر سوز جدایی

 

آخه من تورو می خواستم اون نجیب و خوب و پاک


 

اون صدای مهربونو نه صدای سرد خاک


 

تویی که نگاه پاکت مرحم خم دلم بود


 

دیدنت حتی یه لحظه راه حل مشکلم بود


 

تو که ریشه کردی با من توی خاک و بی قراری

 

تو که گفتی با جدایی هیچ میونه ای نداری


 

پس چرا تنهام گذاشتی توی این فصل سیاهی


 

تو عزیزترینی اما یه رفیق نیمه راهی


 

داغ رفتنت عزیزم خط کشید رو بودن من


 

رفتی و دیگه چه فایده ناله و ضجه و شیون


 

تو سفر کردی به خورشید رفتی اونور دقایق


 

منو جا گذاشتی این جا با دلی خسته و عاشق


 

نمی خوام بی تو بمونم زندگی بی تو حرومه


 

تو که پیشه من نباشی همه چیز برام تمومه

"""""""""""""""""""""""
 
 
 

 
 


به چه می خندی تو؟


   به مفهوم غم انگیز جدایی؟ به چه چیز؟

به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟


به چه می خندی تو؟


 به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟


یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟


 به چه می خندی تو؟


به دل ساده من می خندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست؟


 خنده دار است، بخند.....

 
 
"""""""""""""""""""""""
 

 



 


شب بارون.شب هجرون.شب بیداری مجنون


شب  وحشت .  شب  غربت .  شب  تنهایی  گلدون


دلم از همه گرفته .  دلم از خودم  گرفته .  حتی از  شر شر بارون


تنهام گذاشتی رفتی . نگاهم کردی وگفتی .از یادت میرم من آسون


شب روندن . شب خوندن .  شب گفتن از غمامون


شب گریه . شب نعره  .  شب کشتن  دلامون

 
"""""""""""""""""""""""
 
 

 
 
قدیما ظرف یکبار مصرف نبود, دختر همسایه دوبار میومد




یه بار نذری میاورد، یه بار میومد واسه ظرفش،



آدم فرصت فکر کردن و تصمیم گیری داشت...!!!


 
"""""""""""""""""""""""
 

 

  15 نصيحت کوچک

1- زندگي را سخت نگير

2- هميشه به قولت وفادارباش

3- هميشه درحال آموختن باش

4- روز تولدت يک درخت بکار

5- ازحدي که لازم است مهربانتر باش

6- از عبارت (متشکرم) زياد استفاده کن

7- روزتولد ديگران را به خاطر داشته باش

8- تا مي تواني جدايي ها را به وصل تبديل کن

9- دوستان جديد پيدا کن اما قديمي ها را ازياد مبر

10- حداقل سالي يک بار طلوع آفتاب را تماشا کن

11- در همان نگاه اول به نيروي عشق ايمان بياور

12- هيچوقت فرصت ابرازعلاقه به ديگران را از دست نده

13- فرصت لذت بردن از خوشي هايت را به بعد موکول نکن

14- کسي را که اميدوار است نااميد نکن شايد اميد تنها دارايي او باشد

15- از صميم قلب عشق بورز،ممکن است کمي لطمه ببيني استفاده بهينه ازحيات همين است

   

 < از کتاب نصيحت هاي کوچک زندگي نوشته جکسن بروان >

 
"""""""""""""""""""""""
 
 

 
ديشب که باران آمد...

ميخواستم سراغت را بگيرم!

اما...
خوب ميدانستم اين بار هم که پيدايت کنم...

باز زير چتر ديگراني
 
"""""""""""""""""""""""
 

 هرچه هستي گذرا نسيت هوايت بويت...
 

فقط آهسته بگو :با دلم ميماني؟؟

 
 
 
عشق باروح دقايق زيباست عشق با حسرت عاشق

 

زيباست عشق با نبض دقايق زيباست...

 
 
 

زندگي يک بازي درد آور است . زندگي يک اول بي آخر است
 زندگي کرديم اما باختيم . کاخ خود را روي دريا ساختيم
لمس بايد کرد اين اندوه را . بر کمر بايد کشيد اين کوه را
زندگي را باهمين غمها خوش است . باهمين بيش و همين کمها خوش است
زندگي را خوب بايد ازمود . اهل صبرو غصه و اندوه بود

 
 
 همبازی

 همبازي هايمان را تا وقتي دوست داريم..... که خوب مي بازند....... !