
آن وقت است كه مطمئنیم به تو احتیاج داریم
و مطمئنیم كه تو
فقط تویی كه كمكمان میكنی ...
وقتی تو جواب میدهی،
دانهدانه اشكهایمان را پاك میكنی
و یكی یكی غصهها را از دلمان برمیداری
گره تكتك بغضهایمان را باز میكنی
و دل شكستهمان را بند میزنی
سنگینی ها را برمیداری
و جایش سبكی میگذاری و راحتی؛
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لبهایمان، لبخند
خداوندا !
تنها تو را صدا میکنیم
و فقط تو را می خوانیم
پندی از سقراط حکیم
مدیریت جالب
روزي مدير يكي از شركتهاي بزرگ در حاليكه به سمت دفتر كارش مي رفت چشمش به جواني افتاد كه در كنار ديوار بيکار ايستاده بود و به اطراف خود نگاه ميكرد.
جلو رفت و از او پرسيد: «شما ماهانه چقدر حقوق دريافت مي كني؟»
جوان با تعجب جواب داد: «ماهي 2000 دلار.»
مدير با نگاهي آشفته دست به جيب شد و از كيف پول خود 6000 دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت:
«اين حقوق سه ماه تو، برو و ديگر اينجا پيدايت نشود، ما به كارمندان خود حقوق مي دهيم كه كار كنند نه اينكه يكجا بايستند و بيكار به اطراف نگاه كنند.»
جوان با خوشحالي از جا جهيد و به سرعت دور شد. مدير از كارمند ديگري كه در نزديكيش بود پرسيد: «آن جوان كارمند كدام قسمت بود؟»
كارمند با تعجب از رفتار مدير خود به او جواب داد: «او پيك پيتزا فروشي بود كه براي كاركنان پيتزا آورده بود.»
نکته مديريتي:
برخي از مديران حتي كاركنان خود را در طول دوره مديريت خود نديده و آنها را نمي شناسند.. ولي در برخي از مواقع تصميمات خيلي مهمي را در باره آنها گرفته و اجرا مي كنند.
گاهی باید نشنید
شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دختر خردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور و خونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.
شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.
شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند؟
زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.
شیوانا تبسمی کرد و گفت : "اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلاكش گرفته ای!"
"عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای آن کاهن دخترت را قربانی کنی هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!"
زن اندکی مکث کرد. سپس دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید.
اما هیچ اثری از آن کاهن معبد نبود!
می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!
هیچ چیز از این ویرانگرتر نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است ...
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است و تنها یک گناه و آن جهل است.
به امید آنکه فریب خورده روزگار نباشیم و عملکردمان از روی آگاهی و گواه عقل باشد.
روزی "چشم" گفت:
من، آن سوی این دره ها کوهی می بینم، پوشیده در غباری لاجوردی، آیا زیبا نیست؟!
"گوش" شنید و در حالی که با دقت گوش سپرده بود گفت:
اما کوه کجاست؟ من آن را نمی شنوم!
سپس "دست" به سخن آمده و گفت:
بیهوده در تلاشم که آن را حس یا لمس کنم در حالیکه نمی توانم کوهی بیابم!
و "بینی" گفت:
کوهی وجود ندارد، چون نمی توانم ببویمش!
آنگاه "چشم" به سوی دیگر برگشت،
و دیگران درباره خیال باطل و عجیب چشم با هم حرف زدند. آنها می گفتند:
باید برای چشم اتفاقی افتاده باشد.
گویا ناتوانی در درک احساس عضوی دیگر را توهم می پنداشتند ...
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
قصد داریم واقعیتهای مربوط به تجربیات شما از نیمه گمشده زندگیتان را در اختیارتان قرار دهیم. امیدواریم پس از خواندن از مطلب، بفهمید که نیمه گمشده واقعاً یعنی چه و بتوانید از این اطلاعات برای یافتن شادی و خوشبختی در روابطتان استفاده کنید.
برخلاف آنچه از کودکی به شما قبولاندهاند، شما بیش از یک نیمه گمشده دارید.
شما برای شاد بودن به نیمه گمشدهتان نیاز ندارید.
قبل از اینکه اجازه دهید کسی دوستتان بدارد، باید اول یاد بگیرید که چطور موجبات شادی خودتان را فراهم کنید.
نیمه گمشده برای رسیدن به تعادل وارد زندگی ما میشوند.
نیمه گمشده برای کمک به ما برای پیدا کردن خودِ درونیمان وارد زندگی ما میشوند.
نیمه گمشده بین جنسیتها، ملیتها، مذاهب یا دیدگاههای سیاسی مختلف تبعیضی قائل نیستند.
نیمه گمشده شما ممکن است همانی باشد که درست کنار گوشتان خوابیده است.
دلیلش این است که عشق به شکلها و اندازههای مختلف میآید.
ارتباط شما با نیمه گمشدهتان به خصوصیات ظاهری متکی نیست. مهم نیست که چه ظاهری داشته باشند، مهم درون آنهاست که پیوند شما را مستحکم میکند.
ظاهر انسانها فقط یک پوسته است و نیمه گمشده شما درون این پوسته خوابیده است. وضعیت ظاهری شما DNA شماست؛ همان چیزی که پدر و مادرتان موقع تولد به شما بخشیدهاند. اما هیچ ارتباطی با خودِ روحانی و معنوی شما ندارد. و با کمک این خود است که نیمه گمشدهتان را مییابید.
وقتی برای اولین بار نیمه گمشدهمان را میبینیم، جاذبهای فوری به او حس خواهید کرد.
این یک جاذبه روحانی است که دو روح را به هم متصل میکند.
با روی آوردن به خودی درونیتان، فوراً نیمه گمشدهتان را تشخیص خواهید داد.
نیمه گمشده به دلایل مشخص وارد زندگی ما میشود.
نیمه گمشده برای تحسین ما وارد زندگیمان میشود.
نیمه گمشده برای کامل کردن ما وارد زندگیمان میشود.
نیمه گمشده انواع مختلف دارد و آنها را میتوان به سه دسته اصلی تقسیم کرد.
این سه دستهبندی از این قرارند: کارما، همراه و دوقلو.
حتی ممکن است یک گروه چهارمی هم باشد که شریک گروهی نامیده میشود.
نیمه گمشده کارما به زندگی شما میآید تا کمکتان کند مشکلی را حل کنید یا شما به او کمک کنید مشکلی را حل کند.
نیمه گمشده کارما ممکن است همکار، یکدوست نزدیک یا یکی ازاعضای خانواده شما باشد.
نیمه گمشده کارما ممکن است حتی حیوان خانگی شما باشد که ارتباطی روحانی با او برقرار کردهاید.
نیمه گمشده کارما یکی از متداولترین نوع روابط است و ممکن است در طول زندگی چندین مورد از آن را داشته باشید.
بین دو شریک کارما معمولاً هیچ رابطه جنسی وجود ندارد.
نیمه گمشده همراه کسی است که برای صمیمیت و بچهدار شدن به زندگی شما پا میگذارد.
این نیمه گمشده کسی است که نهایتاً یا با او ازدواج میکنید و یا تا پایان عمر یک رابطه معنوی با او دارید.
اما نیمه گمشده همراه قرار نیست که تا پایان عمر کنار شما باشد و احتمال طلاق وجود دارد.
نیمه گمشده همراه به دلیلی وارد زندگی شما شده است و یکی از این دلایل رشد فردی شماست.
برخلاف نیمه گمشده کارما و دوقلو، رابطه نیمه همراه مستلزم تلاش بیشتر از هر دو جانب است تا رابطهای سالم و دوستداشتنی ایجاد شود.
حتی اگر شما و نیمه همراهتان از هم جدا شوید، او هیچوقت به طور کامل از زندگی شما بیرون نخواهد رفت.
سومین گروه نیمه دوقلو است که بیشترین هواخواه را دارد.
نیمه دوقلو هم به دلیلی مشخص وارد زندگی شما میشود.
شما نیمه دوقلویتان را طوری تشخیص میدهید که انگار او را همه عمر میشناختهاید.
نیمه دوقلو همتای الهی شماست.
روح همتای دوقلو منعکسکننده روح شماست، آن را شناخته و با آن پیوند میخورد.
هیچکس نمیتواند شما را از همراه دوقلویتان جدا کند.
اما اگر زمان مناسب نباشد، ممکن است همراه دوقلویتان شما را ترک کند و بعدها در یک زمان دیگر برگردد. اما این پیوند هیچوقت شکسته نمیشود.
مهمترین و متداولترین عامل پیوند نخوردن با نیمه دوقلو در یک زمان این واقعیت است که هر دو طرف یا یکی از آنها در یک رابطه متعهد هستند.
اما اگر زمان مناسب باشد و هر دو طرف قوی باشند، رابطه با نیمه دوقلو شکل خواهد گرفت.
مهم نیست که کدام دسته از این نیمههای گمشده وارد زندگی شما میشوند، مسئله مهم این است که هرکدام از آنها به دلیلی میآیند و هیچیک مهمتر از دیگری نیست زیرا همه آنها باعث میشوند بتوانیم خودِ والاترمان را پیدا کنیم.
راز شگفت انگیز بدن انسان!
"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
طنز: خودزنی با رژ و ریمل؛ بکش ، خوشگلم کن!
همین استفاده بیرویه از مواد آرایشی به ويژه از نوع بیکیفیت آن، باعث شده این روزها خیلی از دختران جوان ممکلت، از داشتن پوست شفاف و کاملاً سالم محروم باشند.
به راستی چرا برخی دخترها برای یک خرید ساده روزانه، ساعتها آرایش ميکنند، در حالیکه خودشان هم ميدانند این کارشان هم از لحاظ اجتماعی و هم از لحاظ علميو پزشکی مطرود است؟!
کورم کن و خوشگلم کن!
قدیمترها ميگفتند: «بکش ، خوشگلم کن!» اما گویا این روزها اوضاع تغییر کرده و باید گفت: «کورم کن و خوشگلم کن!»
ای بابا! چیه این چشم با رنگهای قهوه ای و سیاه؟! رنگ چشم باید مد روز باشه، اصلاً باید تکِ تک باشه! سبز، آبی، بنفش؛ اصلاً اگه صورتی با راه راه زرد بشه که چه بهتر! این روزها علم خیلی پیشرفت کرده! یه جراحیهايی اومده بازار(!) به اسم جراحی تغییر رنگ چشم.
هزینهش حدوداً شیش میلیون توماني مي شه. چی؟! عوارض؟! ای بابا! خب قرص سرماخوردگی هم عوارض داره، اما این دلیل نمی شه که آدم قرص نخوره! نگران نباشين. این جراحی منجر به کشته شدنتون نميشه. فقط به احتمال خیلی زیاد کور ميشین! همین!!
در عوض چشماتون خوشگل می شه! اگه از لحاظ علميش هم بخواين بدونين، کاشت لنز داخل چشم باعث تماس لنز با عنبيه و سبب تحريك سيستم ايمني و ايجاد التهاب داخل چشم و ايجاد آب سياه در چشم ميشه که منجر به کوری هم خواهد شد!
*این روزها همه به بیماریهای پوستی مبتلا ميشوند، شما چطور؟!
شاید این سئوال برایتان پیش آمده باشد که وسایل آرایشی تقلبی را از کجا گیر بیاوریم؟!
برای رسیدن به این هدف، کار سختی در پیش ندارید! چندی پیش سایت «سلامت نیوز» نوشته بود؛ 75درصد لوازم آرایشی موجود در بازار تقلبی است! البته اگر شما ميخواهید احتمال تقلبی و بی کیفیت بودن لوازم آرایشی به طور 100درصد وجود داشته باشد، ميتوانید به منزل یکی از دوستانی بروید که ماهواره دارند و بعد از مشاهده آگهیهای آنان، یکی را به سليقه خودتان انتخاب كنيد و سفارش دهید!
تبریک ميگوییم. حالا شما صاحب لوازم آرایشی تقلبی هستید و ميتوانید به بیمارهای پوستی گوناگونی مبتلا شوید! اصولاً این روزها همه به بیماریهای پوستی مبتلا ميشوند، شما چطور؟!
![]()
![]()
![]()
مناظره زنـدگی و مـرگ
تو اژدهایی مترصد بلعیدن
مرگ: من آغازی به آرامش ابدیم
تو آغازی به آلام دنیوی
زندگی: من خالق یک لحظه شیرین عاشقانه ام
تو جابری که دریغ از این لحظه نداری
مرگ: تو تحمیل ناخواسته ی گریبانگیر بشریتی
من منتخب آنها برای رهایی از تو
زندگی: تو فاجعه انفصال عاشق و معشوقی
من فرصت دوباره باهم بودنشان
مرگ: تو بار سنگین اجباری برای زجر کشیدن
من جرثومه ای برای گریز از این وادی
زندگی: تو اشک مادر داغدیده ای
من اشک شوق دیدار فرزند مفقود الاثر
مرگ: تو تولد کودک نامشروع دو بی خانمانی
من گریزی برای رهایی از این مخمصه
زندگی: من لبخند زیبای یک نو مادرم
تو خلوت تنهایی یک زوج عاشق
مرگ: من پایان ناله های یک پیرمرد زمینگیرم
تو اصراری زجرآلود به بودن او
زندگی: من مصور یک بوسه ی شیرین عاشقانه ام
تو قطره اشک یک عاشق در هجران معشوق
مرگ: تو چشم نظاره گر شکنجه های یک شکنجه گری
من تیر خلاصی از این عذاب
زندگی: من عفو یک پدر داغدیده ام
تو سنگسار یک زن به جرم عاشق بودن
مرگ: من خط بطلان به وجود پس از مرگ معشوقم
تو جزای جرم زندگی بدون او
زندگی: من نگاه نوازشگر یک پریزاده ام
تو خلوت سرد تنهایی
مرگ: من فرصت گرم انتقامم
تو انتظار بیهوده یک مادر ناباور
زندگی: من نقطه اوج عروج یک انسانم
تو نزول او به پست ترین جای ممکن !
مرگ: ............................... !!!
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;} گرچه از مرگ گریزی نیست و نباید حتی لحظه ای از اون غافل بشیم اما زندگی نیز، فرصتی است که خداوند بما داده و بجاست که ازش کمال لذت رو ببریم و زندگی را آنطور که شایسته است زندگی کنیم.
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
هـــی کـــافـــه چـــی!
دستـــور بــده
سیـــگــار بیـاورنــد
... و پاســور هـــم...
و مـــردهـا را دور میــز مــن جمـع کــن! ...
بگــو بنــوازنــد........
.
.
.
شایـــد غیرتــی شـــد و بــرگشت!!

غـریـــبه نوشت:
تو که رفتی دلم برایت تنگ شد...
حال که آمده ای در دلم جا نمیشوی...
غـریـــبه نوشت:
دلم برايت تنگ شده !
مي خواهم آنقدر اشک بريزم
تا غبار فاصله از قلبم تميـــز شود .
ولي مي ترسم ...
" شیراز" ، " ونيــــز" شود !!!
"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
وَ نگاهِ خیره اَمــ به آن
که عــ ــ ـرق بــِ چهره فنجان نشانده!
از این چــاےِ داغ همــ کمترے آیا؟
که حتے ضجه هایمــ نیز مانعتــ نشد
چه رسد به عرقِ شرم کردنتـــ از هُرمــِ نگاهم!!!

غـریـــبه نوشت:
ایـن روزها سهــم مــ ــ ـــن از قاصدک ها
تنــها فقط دیدن و رقصیدنشان در بــــــــاد است...
چــرا دیگر برایم از تــــ ــ ــ ــو خبر نمی آورنــد؟!!!
آنقــدر مــــرا سرد کـــرد ؛
از خــــودش .. از عشـــق ..
کــه حـــالا بــه جـــای دلبستن ، یــــخ بستــه ام!
آهــــای !!!
روی احســاســم پــا نگذاریــد ..
لیـــز می خوریــد .!.

غـریــــبه نوشت:
دل درد گرفته ام از بـس فنـجان های قهوه را سر کـشـيده ام
و تو
ته هيـچـکدام نـبـودی...
تا دوباره دیدنت...
این رختخواب را "وارونه" خواهم خوابید!
...
"خیانت" است به تو!
سر بر کنار "خیالت" گذاشتن!

غـریـــبه نوشت:
تو این "مـــَــن ها " را از خودت "مــِـنها" کن...
من میـمیرم برای باقی مانده ات...
غـریـــبه نوشت:
نیا لطفا...
می دانم...
می آیی...
لبخند نمی زنی...
می میرم...
غـریـــبه نوشت:
سرم را روی شانه ات بگذار
تا همه بدانند
" همه چیز "
زیر سر من است...
گـندم بودن را دوســـت دارم
در همهمه بـاد ؛
پَـــرکنـده شدن را
بـرای روزی که شــــــــاید
زیـر دندانـهای تـــو لــــــــــــه شوم
چـــــــرا درویم نمی کنی ؟
مــــــــــــرا کلاغ های سیاه تمـام کردند . . .

غـریـــبه نوشت:با من بمـــان ... آنها که رفتن شان را طـــاقت آوردم ... تـــو نبودند...
غـریـــبه نوشت:
نـیمـکتِ بـا هـم بودنمـان تنـهاسـت
مـن دل نـشستـن نـدارم ،
تــو دلـیـل نـشستـن !...
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!

غـریـــبه نوشت:
همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم !
نـ داشتن ِ تو ...نـ بودن ِ تو ...
نـ ماندن ِ تو ...
.
.
.
کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم می سوختـــــ ـــ ـ
و خبــری مـی داد از
نـ رفتن ِ تـــو ..
تــــو را به دادگ
اه خواهم كشيد...
شايد به حبس ابـد محكوم شوي
جزييات جنايتت معلوم نيست
امـــا،
اثر انگشتت را...
روي قلبـــ شكسته ام يافتـه ام!!!

غـریـــبه نوشت:
یادتـــــ ــ ـ را جا گذاشتــــ ـــ ـی..
که برای بُردنَش بر می گردی ..
که بر می گــردم
و بی خـیال عـزیـــــــزهای مصری و یعقــوب های چشــم به راه
چنان به خــــــود می فشارمت،
که هفتاد و هفتــــ سال تمــام
بـاران ببارد و گنـــــدم درو کنیـم...!!

از تـو چـهـ پنهــانـ
گــاهۓ برایـم آنقـدر خواستنـی می شوی
کـه شـروع می کنم
بـه شمــارش تکـ تکـ ثانیـه ها
براۓ یکـ بار دیگـر رسیـدن
بـه بوۓ تنتــ ...
هرکجا بروی،
مرا خواهی دید.
یک شب،
...
تمامِ شهر را دیوانه وار
با خیال تو قدم زده اَم.

غـریـــبه نوشت:نمیگذاشتم به آسانی دلم را ببری،اگر میدانستم بعد از تو زندگی چقدر دل میخواهد؟!
غـریـــبه نوشت:مرا به ذهنت نه…. به دلت بسپار….من ازگم شدن درجاهای شلوغ می ترسم ...
بر تمام قبر های این شهر
بوســه بزن
شاید به یـاد بیاوری
کجا مـ ــ ــ ــ ــ ــــرا جـا گذاشتی...
مـــن در تنهـــا ترین قبـر این شهر خفتــه ام
صدای کـــلاغها را می شنوی؟
دارند برایم فاتحــــه می خواننـد.....!!

غـریـــبه نوشت:من و تــــــــو برای رسیدن به هم هیــچ چیز کم نداریم...
به غیر از یک معجزه !!!
غـریـــبه نوشت:بگو تــــــمــــــام تــــو مال من است...دلم میخواهد حسادت کنم به خودم....
غـریـــبه نوشت:بدون سیب کاشف جاذبه می شدم،
تنها اگر :من و تو و نگاهـــــت،قبل از نیوتن بودیــــــــــــــم..!
اشک هايم را روي نامه اي عاشقانه ،
با قطره چکان جعل مي کردم !
خاطرم آمد ...
شايد دلتنگ خنده هايم باشي .
ببخش اگر اين روز ها
عشق با گريستن اثبات مي شود !!!

غریبه نوشت:دارم فکر می کنم چقدر خوب می شد نزدیک صورتم نفس می کشیدی می دانی ؟
من رک تر از آنم که نبوسمت . . .
غریبه نوشت:آهای روزگار !! برایم مشخـــص کن اینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم بزنـــی می خواهـــم رقصــم را با سازت هماهنگ کنم ... !!
غریه نوشت:تقریبا خطر رفع شده....
خدایــــــــــــا شکرت...
امروز باز هم پستچی پیر محله ما نیومد...
یا باید محلمون رو عوض کنیم یا پستچی رو
تو که هر روز واسه من نامه مینویسی ... مگه نه؟!!
غریبه نوشت:از همتون به خاطر قلب پاکتون ممنونم ...
هنوز هیچی قطعی معلوم نیس...دکترا هر کدومشون یه چیزی میگن...
تا هفته دیگه همه چی روشن میشه...
قربون همتون برم...





.jpg)

























































